گرداننده : رضا قاسمی نشريه ادبی

صفحه‌ی نخست

مقاله

داستان

شعر

گفت و گو

نمايشنامه

طنز

مواد خام ادبی

درباره‌ی دوات

تماس

کتابخانه دوات

دعوت به مراسم
 کتابخوانی

 

 

هاروكی موراكامی

فيل ناپديد می‌شود

برگردان : محمد شفيعی

 

خبر ناپديد شدن فيل را از خانه حيوانات شهرمان در روزنامه خواندم. آن روز مثل هرروز سر ساعت شش و نيم با صداي زنگ ساعت بيدارشدم. به آشپزخانه رفتم و پس از درست كردن قهوه و نان تست راديو را روشن كرده و روزنامه را روي ميز آشپزخانه پهن كردم و درحال خوردن صبحانه مشغول خواندن آن شدم. من از آن دست آدم هايي هستم كه روزنامه را از اول تا آخرش مي خوانند. صفحه اول را اخبار مربوط به 1SDS و اصتكاك هاي تجارتي با آمريكا پركرده بود و سپس اخباركشوري- خبرهاي سياسي بين المللي و اقتصادي- نامه هايي به سردبير-نقدكتاب- آگهي هاي تجارتي مربوط به خريدو فروش املاك ملكي ٬گزارش‌های ورزشي و بالاخره اخبارمحلي٬ به همين خاطرمدتي طول كشيد تا به خبر مربوط به ناپديد شدن فيل برسم.

 ناپديد شدن فيل تيتر اول بخش اخبار محلي روزنامه بود. تيتر بزرگ غير معمولي "فيل گمشده در حومه توكيو" و در زير آن با حروفی كوچك تر " بالا گرفتن ترس مردم و چندتماس براي يافتن سرنخ" توجهم را جلب كرد و نيز عكسي ضميمه خبر كه در آن پليسي مشغول وارسي محل نگهداري فيل بود. درنبود فيل يك چيزي در مورد آن محل غيرعادي مي نمود. آن محل بزرگ تر از آن چه كه لازم بود به نظر مي رسيد و به جانور عظيم الجثه ي خشك شده اي شبيه بود كه درون بدنش را خالي كرده باشند.

 درحاليكه آخرين خرده هاي نان تست را جمع مي كردم خبر را تا انتها خواندم. ناپديد شدن فيل براي اولين بار درساعت دو بعدظهر هيجدهم مي ـ روزقبل- وقتي كه كارگران شركت توزيع كننده غذاي مدارس طبق معمول مشغول تحويل پس مانده مواد غذايي به آنجا بودند (فيل دربيشترمواقع باقيمانده غذاي دانش آموزان مدارس ابتدائي را مي خورد) جلب توجه كرده بود. قُل و زنجيري آهني كه پاي عقب فيل درآن قرارمي گرفت و هنوز قفل بود درروي زمين ولو بود٬انگاركه فيل ازآن به بيرون جهيده باشد. طبق خبر نه تنها فيل بلكه نگهباني كه ازابتدا مسئول مواظبت و نگهداري فيل بود نيز ناپديد شده بود.

مطابق با همين خبرآخرين باري كه فيل و نگهبان ديده شده بودند حدود ساعت پنج بعد ظهرروز قبل(هفدهم مي) و توسط چند نفر از دانش آموزان مدرسه ابتدائي كه براي كشيدن طرح هايي از فيل به آنجا آمده بودند گزارش شده بود. روزنامه اضافه كرده بود كه اين دانش آموزان مي بايست آخرين نفراتي بوده باشند كه نگهبان و فيل را ديده اند- چرا كه نگهبان طبق معمول هرروزه وقبل از به صدا درآمدن آژير ساعت شش دروازه محل نگهداري فيل را مي بست. بنا به اظهارات متفق القول  دانش آموزان هيچ چيز غيرعادي  مشاهده نشده بود. فيل درهمان جايي ايستاده بود كه هميشه مي ايستاد- دروسط محوطه، و گاهگاهي خرطوم خود را به اين طرف و آن طرف تكان مي داد ويا پلك هاي پر چين و چروكش را بهم مي كشيد.

فيل بسيار پيري بود و به نظر مي رسيد براي هر حركت كوشش زيادي بكار مي برد. آنقدركه براي كساني كه براي اولين بار فيل رامي ديدند اين ترس به وجود مي آمد كه هرآن ممكن است بيفتدو نفس آخر را بكشد.

كهولت فيل باعث شده بود كه يك سال قبل شهرمان قبول كند كه نگهداري از آن را به عهده بگيرد. وقتي كه مسائل مالي منجر شد به بسته شدن باغ وحش خصوصي كوچكي كه درحومه شهرمان بود يك موسسه فروش حيوانات وحشي توانست باغ وحش هايي در سايرنقاط كشور براي نگهداري بقيه حيوانات پيداكند اما ظاهرا تمام باغ وحش ها با فراواني فيل مواجه بودند و حتي يكي ازآنها هم حاضر نشد كه اين فيل فرتوت و ضغيف را كه هرآن مي رفت كه براثر يك سكته قلبي بميرد، قبول كند. بدين ترتيب بعد از انتقال سايرهم‌قطارانش به جاهاي ديگر فيل تنها در باغ وحش ويران به مدت چهار ماه بدون اينكه كاري كند- ونه اينكه قبلا هم كاري مي كرد- باقي ماند.

اين باعث شد كه هم براي باغ وحش و هم براي شهرمشكلات زيادي به وجود بيايد. زمين باغ وحش به يک شركت ساختماني براي ساخت آپارتمان هاي مسكوني چند طبقه فروخته شده بود و شهرداري نيز درآن زمان  پروانه ساخت آن را صادركرده بود. تا هنگامی كه مشكل پيدا كردن جای تازه ای براي نگهداري فيل باقي بود شركت ساختماني مجبور بود بي دليل بهره بيشتري بپردازد. عليرغم اين مسائل سربه نيست كردن فيل هم به هيچ وجه دردستور کار نبود. اگرمثلا يك ميمون يا خفاش بود٬ شايد مي شد پنهاني اين كاررا كرد ولي به سختي مي شد  كشتن يك فيل را سرپوش گذاشت و پيامد لورفتن بعدي آن نيز خيلي بالا بود. به اين ترتيب طرف هاي مختلف درگير در ماجرا براي بحث و مشورت در مورد اين موضوع جلسه اي تشكيل داده و براي نگهداري فيل پير روي فرمول زير توافق كردند.

1- شهربدون پرداخت هيچ گونه هزينه اي مالكيت فيل را به عهده خواهد گرفت.

2- شركت ساختماني بدون تقاضاي هيچگونه غرامتي زميني براي نگهداري فيل فراهم خواهد کرد .

3- و دست آخر، مالك قبلي باغ وحش مسئول پرداخت حقوق نگهبان خواهد بود.

 

من نيز از ابتدا و از روي علاقه شخصي هر بريده روزنامه اي را كه خبري دررابطه با فيل درآن درج شده بود جمع كرده و در دفترچه اي  نگهداري مي كردم. حتي درجلسات شوراي شهركه مربوط به اين موضوع بود شركت كرده و بهمين خاطر مي توانم اطلاعات و اخباري درستي از چند و چون قضايا ارائه نمايم. با  آنكه ممكن است توضيحات من ازاين ماجرا طولاني به نظر برسد اما به دليل آنكه احتمال دارد رسيدگي به مشكل نگهداري فيل مستقيما با ناپديد شدن آن ارتباط پيدا كند - تصميم گرفته ام آن ها را به صورت خيلي خلاصه دراينجا بنويسم.

پس ازپايان مذاكرات و توافق شهردار مبني بر اينكه شهرمسئوليت نگهداري فيل را به عهده بگيرد به يكباره جنبشي از طرف حزب مخالف ( كه تا آن زمان حتي تصور وجودش هم به ذهنم خطور نمي كرد ) درمخالفت با اين تصميمات براه افتاد با اين عنوان که "چرا شهر بايستي مالكيت فيل را به عهده بگيرد " و از شهردار خواهان توضيحاتي درموارد زير شد ( درمورد اين دروغگو ها متاسفم ولي براي فهم و آسان تر شدن مطالب آن موارد را در اينجا مي آورم ):

1-               مشكل نگهداري فيل مربوط به بخش خصوصي يعني باغ وحش و شركت توسعه ساختمان بوده و هيچ دليلي وجود نداشته كه شهرداري دراين ماجرا  دخالت کند.

2-                              هزينه نگهداري و تغذيه فيل بسياربالا و سرسام آورخواهد بود.

3-                              شهردار براي مشكلات امنيتي ناشي ازاين موضوع چه تدابيري درنظر گرفته است.

4-                              داشتن يك فيل براي شهرچه امتيازاتي دربر خواهد داشت.

گروه مخالف همچنين اعلام كرد كه شهرداري قبل از وارد شدن درماجراي فيل و نگهداري از آن مي بايست در مورد مسئوليت‌هاي ديگر خود مانند تعمير شبكه فاضلآب و خريد يك ماشين آتش نشاني اقدام كند. آنها همچنين خيلي خلاصه و سربسته، بدون اينكه كلمات و لغات زيادي به كارببرند، به احتمال وجود زدو بندی ميان شهردار و شركت توسعه ساختمان اشاره كردند.

جواب شهردار به بيانيه فوق از اين قرار بود:

1-               با توجه به اينكه شهرداري مجوز ساخت آپارتمان هاي مسكوني چند طبقه را صادركرده است٬ عوايد مالياتي ناشي از آن بقدري بالا خواهد بود كه در مقايسه با آن مخارج نگهداري يك فيل بسيار ناچيز بوده و بنابراين نگهداري از اين فيل براي شهر منطقي بنظر مي رسد.

2-                              فيل مزبور آنقدر پير و فرتوت است كه به نظر نمي رسد براي كسي خطري ايجادكند.

3-                              با مرگ فيل شهرداري مالكيت زميني كه شركت توسعه ساختمان براي نگهداري فيل اعطا نموده به عهده خواهد گرفت.

4-                              و فيل مي تواند سمبل شهر شود.

بحث هاي طولاني دراين مورد نهايتا به اين منجر شد كه شهربه هرحال مسئوليت نگهداري فيل را به عهده بگيرد. شهرمان به عنوان يك حومه مسكوني قديمي و با سابقه وهمچنين داشتن شهرونداني نسبتا ثروتمند به خود مي باليد و ازهمين رو دروضعيت مالي خوبي قرارداشت. سرپرستي از يك فيل بي سرپناه حركتي بود كه مورد اقبال مردم قرار مي‌گرفت. علاقه مردم شهر به داشتن فيل از تعمير سيستم فاضلآب و خريد ماشين آتش نشاني بيشتر بود.

من نيزبالشخصه موافق اين فکر بودم كه شهرنگهداري از فيل را بعهده بگيرد. درست است كه من ازديدن آپارتمان هاي چند طبقه حالم بهم مي خورد ولي از اينكه شهرمان صاحب يك فيل باشد خوشحال مي شدم.

درهمين رابطه يك منطقه پردرخت و انبوه را خلوت كردند و سالن ورزش قديمي دبستان ابتدائي كه قابليت جابجايي داشت به عنوان خانه فيل به آنجا منتقل شد. قرار شد مردي كه مدت زيادي به عنوان نگهبان در نگهداري فيل انجام وظيفه كرده بود به آن جا بيايد و با فيل درآن خانه  زندگي كند. پس‌مانده‌های ناهار بچه‌هاي دبستاني هم به عنوان غذاي فيل مورد استفاده قرار گيرد. درپايان نيز خود فيل، سوار بر يك تريلر، به خانه جديدش منتقل شد تا باقيمانده سال هاي عمرش را درآن جا بگذراند.

من نيز به جمعيتي كه درجشن افتتاحيه خانه فيل شركت داشتند پيوستم. شهردار درحاليكه درجلو فيل ايستاده بود سخنراني خود را دررابطه با توسعه شهرو غني سازي تاسيسات فرهنگي ايراد كرد و سپس دانش آموزي ازمدرسه ابتدائي به نمايندگي از طرف ساير دانش آموزان برخاست تا انشايش را تحت عنوان " آقاي فيل لطفا عمري بلند توام با سلامتي داشته باشيد" ايراد كند . همچنين يك مسابقه نقاشي برگزار شد ( از آن پس نقاشي از فيل جزء لاينفكی از آموزش هنري دانش آموزان شد). سپس دو دخترجوان ملبس به لباس هاي پر پيچ و تاب (كه هيچكدام شان چندان زيبا هم نبودند ) مشغول غذا دادن فيل با يك خوشه موز شدند. فيل اين تشريفات بي معني را ( براي فيل كاملا بي معني) بدون آنكه كوچكترين حركتي به خود بدهد تحمل كرد و  يكي درميان موز ها را جويد . پس ازآنكه خوردنش تمام شد همه براي او ابراز احساسات كردند.

پاي عقب سمت راست فيل در يك پابند ضخيم و سنگين متصل به يك زنجير كلفت با طولي حدود سی متر بسته شده بود كه انتهاي آن نيز به صورت محكمي به يك قطعه بتون وصل شده بود. هركس مي توانست حدس بزند كه چه لنگر محكمي حيوان را در آنجا نگه می داشت.

نمي توانستم بگويم كه آيا فيل از قل و زنجير بودن خود ناراحت است يا نه. حداقل در ظاهر به نظر مي رسيد كه از لنگر عظيم آهني ای كه به پايش بسته بودند بي خبر بود. نگاه خالي اش را بر روي نقطه نامعلومي در فضا ثابت نگاه داشته بود و گوش ها و چند تار موي سپيد بر روي بدنش به آرامي با نسيم تكان مي خورد.

نگهبان فيل مردي پير با جثه‌ای كوچك و لاغراندام بود. مشكل بود كه بتوان سنش را حدس زد. مي توانست در ابتداي شصت و يا اواخر هفتاد سالگي باشد. او از آن دسته افرادي بود كه پس از آنكه مرحله خاصي از زندگي راطي مي كنند ديگر با بالا رفتن سن ظاهرشان تغيير نمي كند. پوست سرخ تيره اي داشت كه چه در تابستان و چه در زمستان آفتاب سوخته بنظر مي آمد٬ موهاي كوتاه و زبر و چشماني كوچك داشت. چهره اش ويژگي خاصي نداشت ولي گوش هاي تقريبا گرد او با برآمدگي نگران كننده اي به بيرون زده بود.

حالت غير دوستانه اي نداشت اگر كسي با او حرف مي زد جوابش را مي داد و درمورد خودش به روشني و وضوح توضيح مي داد. كلا  مردی تنها و كم حرف به نظر مي آمد. به نظر مي رسيد به بچه هايي كه براي ديدن فيل به باغ وحش مي آمدند علاقه داشت و سعي مي كرد كه با آنها مهربان باشد ولي بچه ها با او گرم نمي گرفتند.

تنها كسي كه با او دوست بود فيل بود. نگهبان در اطاقی پيش ساخته كه چسبيده به خانه فيل بود زندگي مي كرد و تمام اوقاتش را با فيل مي گذراند و كارهاي او را انجام مي داد. آنها بيش از ده سال بود كه با هم بودند و نزديكي آنها را مي شد ازروي حركت و نگاهشان به يكديگر احساس كرد. هروقت كه نگهبان مي خواست فيل را جابجا كند فقط كافي بود كه ضربه اي به پاي جلو فيل بزند و چيزي درگوش او بخواند تا فيل درحاليكه جثه بزرگش را پيچ و تابی مي داد درست به همان جايي برود كه نگهبان اشاره كرده بود. درجاي جديد مي ايستاد و دو باره به نقطه اي درفضا خيره مي شد.

من در تعطيلات آخر هفته سري به خانه فيل مي زدم تا اين حالات را بررسي كنم ولي هيچگاه نتوانستم اصلي را تشخيص بدهم كه بر مبناي آن نگهبان و فيل با هم ارتباط برقرار مي كردند. شايد فيل معني چند كلمه ساده را مي فهميد ( يقينا آنها به اندازه كافي با هم زندگي كرده بودند ) و يا فيل اطلاعات را ازنحوه برخورد ضربه درروي پاهايش دريافت مي كرد و يا احتمالا فيل قدرت خاصي مثل تل پاتي داشت كه مي توانست افكار نگهبان را بخواند. يك بار از نگهبان پرسيدم كه او چطور و از چه راهي فرامين خود را به فيل القا مي كند اما پير مرد فقط لبخندي زد و گفت كه " ما براي مدت طولاني با هم بوده ايم "

و بدين نحو يك سالي گذشت. سپس بدون هيچ گونه اطلاعي فيل ناپديد شد. يك روز او آن جا بود و در روز بعد او آن جا نبود.

براي خودم قهوه اي ديگري ريختم و دوباره خبر را از ابتدا تا انتها خواندم. عملا خبرخيلي عجيبي بود-ازآن نوع خبرها كه ممكن بود شرلوك هلمز را به هيجان بياورد به دستيارش بگويد" وتسون اين جا را نگاه كن" و درحاليكه براي خالي كردن پيپش به آن ضربه مي زد٬ بگويد: " يك خبرجالب- واقعا خيلي جالب".

آن چه كه به اين خبر حال و هواي عجيبي مي داد گيجي و سردرگمي گزارشگر خبر بود. و اين گيجي و سردرگمي به روشني ازپوچي آن وضعيت ناشي شده بود. مي شد اين را احساس كرد كه گزارشگر چگونه و با چه تلاشي سعي كرده بود با  ترفندي زيركانه پوچ بودن ماجرا را دور بزند تا بتواند آن را به صورت يك خبرمعمولي جلوه دهد. اما گيجي و سردرگمي اش تلاش او را به سوي يك نا اميدي بي انتها رسانده  بود.

مثلا او در خبر ازعباراتي مانند " فيل فراركرد " استفاده كرده بود ولي با مرور خبر مي شد پي برد كه فيل تحت هيچ شرايطي نمي توانسته كه " فرار كند " بلكه او ناپديد شده بود. گزارشگر همچنين با ذكر اينكه  جزئياتي از ماجرا هنوز لاينحل باقي مانده بيشترسردرگمي ذهني خود را نشان داده بود و من احساس می‌كردم مشكلات اينچنين پديده اي را نمي توان با استفاده از اصطلاحات معمولي مثل " جزئيات" و يا " لاينحل" توجيه كرد.

اولين اشكال پابند آهني بود كه به پاي فيل بسته شده بود و به صورت قفل شده پيدا شده بود. منطقي ترين توضيح مي توانست اين باشد كه نگهبان پابند را باز كرده و آن را از پاي فيل برداشته و سپس دوباره آن را قفل كرده و با فيل فراركرده است. اين فرضيه اي بود كه روزنامه عليرغم اينكه نگهبان كليدي نداشت با سماجت نوميدانه اي به آن متوسل شده  بود. فقط دو كليد وجود داشت و اين دو كليد هم بنا به دلايل امنيتي يكي درمركز پليس بود و ديگري درايستگاه آتش نشاني درگاوصندوق هاي قفل شده نگهداري مي شد كه نگهبان و يا هر كسي كه ممكن بود سعي كند آنها را بدزدد به آنها دسترسي نداشت. حتي اگر كسي موفق شده بود كه كليد هارا بدزدد هيچ دليلي خاصي وجود نداشت كه آن شخص كليد ها را پس ازاستفاده به جاي اولشان باز گرداند. صبح روز بعد معلوم شد كه هر دو كليد درجاي هاي مخصوص خود قرار دارند. با اين توضيحات مي توان نتيجه گرفت كه فيل پاي خود را از درون حلقه فلزي بی كمك هيچ كليدي بيرون كشيده، يعني يك احتمال غيرممكن مگراينكه كسي پاي فيل را اره كرده باشد.

اشكال دوم راه فرار فيل بود. خانه فيل و زمين اطراف آن با يك نرده قطور به ارتفاع تقريبي ده متر احاطه شده بود. درجلسه شوراي شهر روي مسئله امنيت شديدا بحث و نهايتا روي سيستمي موافقت شده بود كه به نظر مي آمد تا حدودي براي نگه داشتن يك فيل پير زياده روي باشد. ميله هاي آهني ضخيمي كه  درروي قطعات سنگين بتوني نصب شده بود خانه را از اطراف جدا مي كرد.  خانه  تنها يك ورودي داشت  كه مشخص شد ازداخل قفل بوده است.(هزينه نرده كشي را  شركت خريد و فروش املاك ملكي تقبل كرده بود). با اين تفاصيل هيچ امكاني وجود نداشت كه فيل بتواند ازاين محوطه دژمانند فراركند.

اشكال سوم راهي بود كه فيل مي بايست براي فرار از آن عبوركرده باشد. درست پشت محوطه اي كه خانه فيل درآن قرارداشت تپه‌ای بود با سربالايی تند كه فيل نمي توانست به بالاي آن صعود كند. با اين احوال حتي اگر فرض كنيم فيل به نحوي توانسته باشد پايش را ازدرون حلقه آهني بيرون كشيده و سپس ازروي نرده ده متري پريده باشد مي بايست از جاده اي كه درجلوي محوطه بود فرار كرده باشد كه ازآنطرف درروي زمين نرم اين جاده هيچگونه اثري ازجاي پاي فيل ديده نشده بود.

دركل٬ خبر روزنامه كه با پيچيدگي و جزئيات خسته كننده حالت معماگونه پيدا كرده بود فقط احتمال يك نتيجه گيري را باقي مي گذاشت كه فيل فرار نكرده بلكه ناپديد شده است.

لازم به تذكرنيست كه به هرحال نه روزنامه ها نه پليس و نه شهردار هيچ كدام تمايلي نداشتند آشكارا قبول كنند كه حداقل فيل ناپديد شده است. پليس به تحقيقات خود ادامه مي داد و سخنگوی آنها مي گفت كه فيل يا دزديده شده و يا طبق يك نقشه زيركانه و يك حركت از پيش حساب شده فراري داده شده و از آنجا كه مشكل بتوان يك فيل را پنهان كرد فقط وقت بيشتري لازم است تا همه چيز روشن شود. او درادامه اين ارزيابي خوشبينانه اضافه كرد كه آنها قصد دارند كه با كمك كلوب شكارچيان و تك تيراندازان محلي و همچنين نيروهاي دفاع شخصي ملي جنگل‌هاي منطقه را جستجو كنند.

شهردار با تشكيل يك كنفرانس خبري به خاطر كمبود نيروي  پليس معذرت خواهي كرد و همزمان اعلام كرد كه سيستم امنيتي كه براي نگهداشتن فيل مهيا شده بود نه تنها ازتاسيسات مشابه خود درباغ وحش هاي سايرنقاط كشورچيزي كمتر نداشته بلكه به مراتب ازضريب خطاپذيري كمتري نسبت به قفس هاي استاندارد برخوردار بوده است. او همچنين اضافه كرد كه " اين يك عمل ضداجتماعي و خطرناك ازبدترين نوع خود بوده و ما نخواهيم گذاشت كه مسببين آن بدون مجازات به حال خود رها باشند "

اين بار نيز مثل سال گذشته اعضاي حزب مخالف درشوراي شهر اتهاماتي تحت عنوان " ما قصد داريم كه مسئوليت سياسي شهردار را در اين قضيه بررسي كنيم. او به بهانه حل قضيه ناپديد شدن فيل قصد بالابردن وجهه خود درميان مردم را داشته و دراين مورد با يك شركت خصوصي تباني كرده است "

مادري سي و هفت ساله كه نگران مي نمود٬ در مصاحبه با يك روزنامه  گفت : " حالا ديگر مي ترسم كه بگذارم بچه هايم درخارج از خانه بازي كنند "

پوشش خبري شامل خلاصه جزئيات مراحلي مي شد كه منجر به تصميم شهر براي سرپرستي فيل ٬ نقشه  هوايي ازخانه فيل و زمين اطراف آن٬ خلاصه اي ازگذشته فيل و نگهباني كه با فيل ناپديد شده بود مي گرديد. نگهبان توبورو واتانابه شصت و سه ساله از اهالي تاتياما از استان  شيبا بود. او به عنوان نگهبان سالهاي زيادي را در بخش حيوانات پستاندار باغ وحش كاركرده بود و مقامات باغ وحش به خاطراطلاعات وسيع او راجع به حيوانات و هم چنين به خاطر شخصيت صميمي و صادقش به او اعتماد كامل داشتند. فيل بيست و دو سال پيش از افريقاي شرقي به آنجا آورده شده بود اما اطلاعات كمي راجع به سن واقعي و يا خلق و خوي فيل دردسترس بود. گزارش درپايان با تقاضايي از طرف پلیس  همراه بود كه درآن ازشهروندان درخواست مي شد كه در صورت داشتن هرگونه اطلاعاتي راجع به فيل به پليس مراجعه كنند.

درحاليكه دومين فنجان قهوه ام را مي نوشيدم  به اين تقاضا فكركردم ولي تصميم گرفتم كه دراين مورد به پليس زنگي نزنم. اين كار دو علت داشت يكي اينكه نمي خواستم با آنها تماسي داشته باشم حتي اگر مي توانستم كمكي كنم و ديگر اينكه احساس مي كردم كه پليس آنچه را كه با آنها درميان مي گذاشتم باورنمي كرد. حرف زدن با چنين افرادي كه حتي احتمال اين را نمي دادند كه فيل ممكن است ناپديد شده باشد چه فايده داشت.

از قفسه كتابخانه ام دفترچه مخصوص را پائين آورده و خبر راجع به فيل را كه از روزنامه بريده بودم درآن چسباندم . سپس ظرف ها را شسته و راهي اداره شدم.

اخبار ساعت هفت عمليات جستجو را نشان مي داد. شكارچيان با اسلحه هاي كاليبر بالا مجهز به سرنيزه هاي محتوي مواد بيهوش كننده ٬پرسنل نيروهاي دفاع شخصي٬ افراد پليس و هم چنين افراد آتش نشاني درروي زمين و در بالا هلي كوپترها وجب به وجب جنگل هاي نزديك و تپه هاي مشرف به خانه فيل را وارسي مي كردند. البته منظور از "جنگل" و" تپه" دراينجا جنگل و تپه هايي است كه درحومه شهرتوكيو واقع شده اند. بنابراين منطقه اي كه تحت جستجو بود چندان بزرگ نبود. براي انجام اين كار با توجه به تعداد افراد دخيل درجستجو حتي يك روز هم زياد بود. بايستي اضافه كرد كه آنها نه در جستجوی یک قاتل دیوانه کوچولو بلكه به دنبال يك فيل افريقايي بودند. تعداد جاهايي كه مي شد در آن موجود به بزرگي يك فيل را پنهان كرد محدود بود. عليرغم اين موضوع آنها هنوز نتوانسته بودند كه فيل را پيدا كنند. رئيس پليس درتلويزيون ظاهر شده و اعلام كرد كه " ما مصمم هستيم كه جستجو را ادامه دهيم" و گوينده خبرگزارشش را با اين عبارت به پايان رسانيد كه " چه كساني فيل را پنهان كرده اند و چطور؟ كجا اورا پنهان کرده اند و انگيزه شان چه بوده است؟ همه چيز همچنان در ابهام و رازگونه باقي مانده است"

جستجو براي چند روز ادامه پيدا كرد ولي مقامات حتي از يافتن سرنخی درباره اينكه فيل كجا مي توانست باشد ناتوان بودند. من هم گزارشات روزنامه ها را٬ تفاسير و حتي كارتون هاي مربوطه را بريده و دردفترچه مخصوص مي چسبانيدم. دفترچه اي كه بريده هاي روزنامه ها درآن بود خيلي زود پرشد و مجبورشدم يكي ديگر بخرم. بريده هاي روزنامه عليرغم حجم زيادشان حتي  يك خبر از نوع مطالبي كه من درجستجويش بودم را شامل نمي شد. عباراتي مثل " فيل هنوز مفقود الاثر است"٬ " تاريكي سنگين درستاد جستجو" و " تبهكاران درپشت ماجراي ناپديد شدن فيل". خبرها و گزارشات مربوط به فيل (حتي گزارشاتي ازاين دست) پس از گذشت يك هفته كم و كم تر می شد و عملا ديگر هيچ خبري دراین مورد نبود. تعدادي از مجلات هفتگي به چاپ گزارشاتي هيجان انگيز پرداختند٬ حتي روانشناسي نيز دراينمورد استخدام كرده بودند ولي چيزي نداشتند كه پشتيبان تيترهاي مبالغه آميزشان باشد٬ به نظر مي رسيد كه مردم شهر داشتند آهسته آهسته ماجرای فیل را درلیست طولانی " معما هاي حل نشده " طبقه بندی می کردند. ناپديد شدن يك فيل پير و نگهبانش هيچ تاثيري درروال زندگي روزمره مردم شهر نداشت. زمين به گردش يكنواختش ادامه مي داد. سياستمداران به ابراز ادعاهاي واهي خود ادامه مي دادند. مردم درراه رفتن به اداره خميازه مي كشيدند و دانش آموزان هم سرگرم مطالعات خود براي امتحان ورودي دانشگاه بودند. درگرماگرم فراز و نشیب پایان ناپذیر زندگی علاقه به فيل گمشده نمي توانست تا ابد ادامه پيدا كند. و بدين نحو چند ماهي بي سرو صدا همانند عبور ارتشي خسته ازجلوي يك پنجره گذشت.

من هرگاه وقت آزادي گير مي آوردم سري به خانه اي مي زدم كه فيل ديگر درآن زندگي نمي كرد. براي جلوگيري از ورود مردم ميله هاي دروازه آهني ورودي حياط را با يك زنجير كلفت چند دور حسابي بسته بودند. با سرك كشيدن مي توانستم ببنيم كه درخانه فيل نيز به همین منوال قفل و زنجير شده ٬ گويي پليس به جبران ناكامي اش درپيدا كردن فيل سلسله مراتب امنيتي را برای خانه اي كه ديگر فيلي درآن نبود چند برابركرده.

محوطه به حال خود رها شده بود. شلوغي پيشين با سرو صداي دسته اي از كبوتران كه در روي سقف درحال استراحت بودند جايگزين شده بود. ديگر كسي به نظافت و نگهداري زمين محوطه نمي پرداخت. علف هاي ضخيم و سبز تابستاني انگار براي چنين فرصتي لحظه شماري کرده باشند از هرجايي روئيده بودند. زنجيري كه به دور درخانه فيل پيچيده شده بود مار عظيمی را بیادم آورد که براي نگهباني از قصری ويران درجنگلي انبوه گماشته بودند. درنبود فيل، با گذشت زمان كوتاه  فقط چند ماه- فضايي از زوال و ويراني مثل يك ابر باراني و سنگين برآنجا حكمفرما شده بود.

او را دراواخر ماه سپتامبر ملاقات كردم. آن روز ازصبح تا شب باران مي باريد. ازآن باران هاي ملايم و يكنواخت و مه آلود كه درآن موقع از سال مي بارد و ذره ذره خاطراتي را كه تابستان سوزان برروي زمين نقش زده با خود مي شويد و با سرازیرشدن از ناودان ها وجاری شدن درجویبارها و رودخانه ها آن را به سوی اقیانوس عمیق و تاریک می راند.

ما درميهماني ناهاري كه شركت من به خاطر يك فعاليت جديد تبليغاتي ترتيب داده بود با همديگر آشنا شديم. من براي بخش روابط عمومي يك شركت بزرگ سازنده وسايل الکتریکی كارمي كردم .آن زمان مسئول تبليغ براي سرویس هاي وسايل آشپزخانه بودم که طبق برنامه ريزي قرار بود كه درموسم عروسي هاي پاييزي و ايام پرداخت پاداش ها و فوق العاده زمستاني وارد بازار شود. شغل من اين بود كه گزارشگراني را از چند  مجله زنان دعوت كرده و با آنها  براي درج مقالاتي درارتباط با محصولات جديدمان مذاكره كنم. كاري كه به هوش چنداني هم نياز نداشت. فقط مي بايستي مواظب مي بودم  كه اين مقالات هيچ رنگ و نشانه اي از تبليغات درخود نداشته باشند. بعد ازاينكه آنها با چاپ اين مقالات براي ما شهرت و معروفيت كسب مي كردند ما هم درعوض با دادن آگهي تبليغات به مجلاتشان جبران مي كرديم. آنها هواي ما را داشتند و ما هم هواي آنها را.

او به عنوان سردبير يك مجله زنان خانه دار جوان براي جمع آوري اطلاعات مربوط به مطالب يكي ازآن مقالات به ميهماني آمده بود. اتفاقا در آن روز من مسئول اين كار بودم كه محصولات مختلف را به او نشان بدهم و ويژگي هاي آنها را برايش شرح بدهم. محصولاتي مانند يخچال هاي با مدل و رنگ های مختلف - دستگاههاي قهوه ساز و فرهاي مايكرويو و دستگاه هاي  آب ميوه گيريي كه يك طراح معروف ايتاليايي طراحي شان را برایمان انجام داده بود.

درحالیکه وسایل را به او  نشان می دادم توضيح دادم كه "مهم ترين نكته يكدستي و يكپارچگي است" و اضافه كردم كه "حتي اگرچيزي به بهترين نحو طراحي شده باشد چنانچه با چيزهاي اطرافش هماهنگي نداشته باشد زيبايي اش را ازدست خواهد داد. يك دستي درطراحي ٬ يكپارچگي دررنگ وهمگني دركاركرد اينها چيزهايي هستند كه وسايل آشپزخانه  بيشتر از هرچيزديگري نيازدارند. تحقيقات نشان داده است كه يك خانم خانه دار بيشترين اوقات روز را درآشپزخانه مي گذراند. آشپزخانه محل كار او٬ محل مطالعه اش و اطاق نشيمن اوست. به همين خاطر او تمام سعي اش را مي كند تا از آشپزخانه مكاني با صفا و فرح بخش بسازد. اندازه آشپزخانه دراين مورد نقشي ندارد. كوچكی يا بزرگی اش فرقي نمي كند. يك اصل مهم و اساسي براي داشتن آشپزخانه ای كامل حكمفرما ست و آن اصل يكپارچگي و هماهنگي وسايل و محيط آن است و طراحي گروه جديد محصولات جديدمان برپايه اين فلسفه زيربنايي قرارگرفته است. به عنوان مثال به اين سرویس آشپزي مدرن نگاه كنيد".

او درحاليكه سرش را تكان مي داد ازآنچه كه مي گفتم در دفتري ياداشت برمي داشت ولي آشكار بود كه علاقه چنداني به اين مطالب ندارد- درست مثل من كه از آنجا كه درچيزي از محصولات جديد سهيم نبودم ازخود شوقي نشان نمي دادم. هردويمان فقط كارمان را انجام مي داديم.

وقتي كه توضيحاتم را تمام كردم گفت "تو درمورد طراحي وسايل آشپزخانه اطلاعات زيادي داري" و براي اداي كلمه "آشپزخانه" ازمعادل ژاپني آن و نه انگليسي آن "kitchen" استفاده كرد.

درحاليكه لبخندي متخصص مابانه مي زدم جواب دادم " اين آن چيزي است كه من براي امرارمعاش انجام مي دهم" و اضافه كردم سواي آن من آشپزي را دوست دارم نه به صورت تفنني بلكه من هرروز براي تهيه غذاي خودم آشپزي مي كنم.

گفت: " با اين تفاصيل من هنوز به اين فكرهستم كه آيا يكپارچگي و همگني تنها چيزي است كه يك آشپزخانه به آن نيازدارد"

 به اويادآورشدم كه ما براي آشپزخانه از "kitchen" استفاده مي كنيم٬ مسئله مهمي نيست ولي شركت ازما خواسته است كه معادل انگليسي اش را به كارببريم.

" آه متاسفم. ولي هنوز جواب اين را به من نداديد كه آيا يكپارچگي تا اين اندازه براي يك آشپزخانه مهم است٬ شما چه فكرمي كنيد؟ با خنده گفتم "نظر من؟ جوابش را وقتي خواهم داد كه دراينجا به نمايندگي ازشركت مشغول كارنباشم. ولي من امروز يك استثناء قائل مي شوم. يك آشپزخانه ممكن است كه به چند چيز ديگر هم به جز يكدستي و يكپارچگي نياز داشته داشته باشد ولي آن چند چيز چيزهايي هستند كه قابل فروش نيستند و دراين دنياي مادي گرايي كه ما درآن زندگي مي كنيم٬ آن چيزهايي كه قابل فروش نيستند٬ زياد به حساب نمي آيند.

 او گفت: " يعني دنيای ما اينقدر مادي گرا شده  است؟" 

سيگاري بيرون آورده و آن را با فندكم روشن كرده و گفتم:

 " نمی دانم كلمه همين جوري ازدهانم بيرون پريد ولي کلمات مي توانند خيلي چيزها را توضيح دهند. آن ها كار را نيز راحت مي كنند. مي توان با كلمات بازي كرد ويا با آنها عبارات زيبا ساخت مثل " ذاتا مادي گرا" و يا " مادي گرا در ذات" اگر به چيزها اين طور نگاه كني مي تواني از پرداختن به خيلي از مسائل پيچيده اجتناب كني.

" چه نقطه نظر جالبي؟"

"واقعا نه٬ هركسي اين طور فكرمي كند. آهان تا يادم نرفته بگويم ما دراينجا يك مقدار شامپاني از نوع خوبش را داريم – دوست داريد كه كمي ميل كنيد؟"

" بله خوشحال می شوم"

درخلال صحبت هايمان درموقع نوشيدن شامپاني فهميديم كه درخيلي موارد با هم نقطه نظر مشترك داريم .

ازآنجا كه دنيای تجارتي كه ما درآن فعاليت داشتيم خيلي گسترده نبود كافي بود چندتايي سنگ بياندازي تا يكي دوتا ازآنها به آشنايي مشترك بخورد. به علاوه اتفاقا او و خواهرزاده ام هردو از يك دانشگاه فارغ التحصيل شده بودند. با پي گرفتن نشانه‌هايي ازاين دست صحبت‌مان ادامه پيدا كرد.

او مجرد بود مثل من. او بيست و شش سالش بود و من سي و يك. او به چشمانش كانتك مي زد و من عينك. او كراواتم را تحسين مي كرد و من هم ژاكت او را. كرايه هاي خانه مان را با هم  مقايسه كرديم . از كارمان شكايت كرديم و ازحقوقمان. به عبارت ديگر، يواش يواش داشت ازهمديگر خوشمان مي آمد.او زن زيبايي بود و به هيچ وجه سمج نبود. درآنجا درآن بيست دقيقه اي كه با او ازهر دري صحبت كردم هيچ دليلي پيدا نكردم که از او خوشم نيايد.

در پايان مهماني ازاو دعوت كردم كه به من بپيوندد تا به سالن انتظار هتل برويم. درآنجا پس ازنشستن به صحبت‌هايمان ادامه داديم. باران به آرامي دربيرون از پنجره وسيع سالن انتظار فرومي‌ريخت و چراغ هاي شهر ازميان مه پيام هاي تيره و تاري مي فرستاد. سكوتي خيس٬ سالن انتظار تقريبا خالي را فرا گرفته بود. او يك كوكتل منجمد سفارش داد و من يك اسكاچ. درحاليكه نوشابه هايمان را مزمزه مي كرديم به صحبت‌مان ادامه داديم. از همان نوع صحبت‌های زن ومردی كه براي اولين بار با هم آشنا شده اند و ازهمديگر خوششان مي آيد. صحبت هايي درباره دوران دانشگاهي، سليقه‌هامان درموسيقي٬ ورزش و كارهاي روزمره زندگي.

سپس من درباره فيل با او صحبت كردم . درست به خاطرنمي‌آورم كه دقيقا چطور اين اتفاق افتاد. شايد درمورد چيزي مربوط به حيوانات صحبت شد و در ارتباط با آن صحبت فيل پيش آمد. و شايد من نا آگاهانه درجستجوي كسي بودم٬ يك شنونده خوب- كه بتوانم نظر منحصر به فرد خودم را در مورد ناپديد شدن فيل به او ابرازكنم و شايد اين تاثير مشروب بود كه مرا به حرف زدن واداشت.

به هرحال به محض اينكه كلمات از دهانم خارج شد تازه فهميدم كه يكي از نامناسب ترين موضوعاتي  را كه مي شد در اين موقع خاص در موردش حرف زد مطرح كرده ام ـ نه- من نمي بايستي موضوع گم شدن فيل را به ميان بكشم. موضوع گم شدن فيل واقعه‌ای تمام شده و يك پرونده بسته شده بود.

سعي كردم موضوع صحبت را عوض كنم ولي از بدشانسي من او علاقه مند شده بود كه بيشتر از هرمطلب ديگري- درمورد فيل ناپديد شده بداند. وقتي پذيرفتم كه من بارها فيل را ديده ام او شروع كرد به پرسيدن سوالاتي ٬ يكي پس از ديگري. سئوالاتي مثل " او چه نوع فيلي بود" و "عقيده من راجع به فرار فيل" و يا "غذاي فيل چه بود" و " آيا فرار فيل براي مردم خطري ايجاد نمي كرد" و الاخر.

من چيزي بيشتر ازآنچه كه ديگران ازطريق خبرها مي دانستند نگفتم. به نظر مي رسيد كه ازآنجا كه هرگز دروغگوي خوبي نبوده ام او تصنعي بودن لحن صداي مرا احساس كرده باشد.

بدون آنكه از رفتار عجيب من چيزي به روي خود بياورد درحاليكه جرعه جرعه كوكتل دوم خود را پائين مي داد پرسيد:" آيا ناپديد شدن فيل تو را شوكه نكرد- اين از آن چيزهايي نيست كه هركسي بتواند پيش بيني كند ؟"

" نه احتمالا نه" . از ظرف شيشه اي كه پر از چوب شور بود يكي را برداشته و دو قسمتش كرده و نصف آن را خوردم . پيشخدمت زيرسيگاري روي ميزمان را با يكي ديگر كه خالي بود عوض كرد.

 او چشم انتظار به من نگاه كرد. سيگاري ديگري بر لب گذاشته و آن را روشن كردم. بعد از سه سال ترك سيگار دوباره با ناپديد شدن فيل آن را شروع كرده بودم.

پرسيد: " چرا مي گويي احتمالا نه- يعني مي گويي تو مي توانستي آن را پيش بيني كني ؟ "

با لبخندي جواب دادم " نه- البته كه من نمي توانستم آن را پيش بيني كنم – يك باره يك فيل ناپديد مي شود- چنين چيزي سابقه نداشته است و نياز به چنين چيزي هم نبود كه پيش بيايد- اصلا هم منطقي به نظرنمي رسد "

" با اين همه جواب تو خيلي عجيب است- وقتي من گفتم این آن چيزي نيست كه هر كسي مي توانست آن را پيش بيني كند گفتي  " نه احتمالا نه" درحاليكه اغلب افراد در اين حالت احتمالا مي گفتند "تو درست مي گويي" و يا "بله اين عجيب و غريب است" و يا يك چيز ديگر. " منظورم را مي فهمي؟"

با ترديد سرم را تكان دادم و دستم را بلند كردم تا پيشخدمت را صدا كنم. درمدتي كه منتظر شدم تا پيشخدمت اسكاچ دوم را بياورد سكوتي موقت آنجا را فرا گرفت.

به آرامي گفت "  برايم قابل درك نيست. تا دودقيقه پيش كه تو داشتي با من صحبت مي كردي همه چيز عادي به نظرمي رسيد. حداقل تا قبل از اينكه صحبت فيل پيش بيايد – سپس يك چيز غريبي اتفاق افتاد- ديگر ترا نمي فهم.  یک چیزی شده- آيا مشكل صحبت كردن در مورد فيل است و يا گوش‌هاي من عوضي مي شنوند"

جواب دادم " نه – گوش‌هاي تو مشكلي ندارند "

"پس به تو مربوط مي شود- مشكل از توست "

انگشتانم را در ليوان فرو بردم و به يخ چسباندم و آن را چرخاندم. از صداي يخ در ليوان ويسكي خوشم مي آيد.

گفتم : " من باشم از آن به عنوان يك "مشكل" نام نمي برم . چيز مهمي هم نيست و من هم چيزي را از تو پنهان نمي كنم- فقط مطمئن نيستم كه بتوانم راجع به آن خوب صحبت كنم و براي همين سعي مي كنم درموردش حرفي نزنم ولي به هر جهت تو درست مي گويي " ماجراي عجيبي است"

" منظورت چيه؟ "

بي فايده بود مي بايست تمام داستان را شرح مي دادم. جرعه اي از اسكاچ را فرو داده و شروع كردم.

" حقيقتش اينست كه من شايد آخرين كسی باشم كه فيل را قبل از ناپديد شدنش ديده ام " من فيل را بعد از ساعت هفت شب روز هفدهم ماه  مي ديده ام و آن ها متوجه شده اند كه فيل در بعد ظهر روز هيجدهم ناپديد شده است و از آن جا كه آن ها خانه فيل را در ساعت شش قفل مي كنند كسي پيدا نشده كه ادعا كند كه در اين فاصله زماني فيل را ديده است"

" دركش برايم مشكل است ٬ تو گفتي در خانه ي فيل را در ساعت شش بسته اند٬ پس تو چطور توانسته اي بعد از ساعت هفت فيل را ببيني؟ "

 " در پشت خانه فيل تقريبا يك صخره است- يك تپه با شيب تند در يك ملك خصوصي ٬ بدون هيچ جاده درست و حسابي. محلي در پشت اين تپه هست كه مي شود از آن جا خانه فيل را تماشا كرد. احتمالا من تنها كسي هستم كه از آن خبردارم.

من اين محل را اتفاقي پيدا كردم. در عصر يك روز يكشنبه در حال پياده روي راهم را گم كردم و سرانجام ازنوك صخره سر درآوردم. در آنجا، در نوك صخره، تكه زمين كوچك صافی به اندازه اي كه فقط يك آدم بتواند در آن دراز بكشد قرار گرفته- در آنجا از لاي بوته ها كه به پائين نگاه كردم توانستم سقف خانه فيل را ببينم- و درست در زیر لبه سقف يك دريچه نسبتا بزرگ قرار دارد كه باز بود و از ميان آن مي شد داخل خانه فيل را ديد.

بعد از آن برايم يك عادت شد كه هر وقت فرصتي پيدا مي كردم به آن جا بروم و فيل را وقتي كه در داخل خانه اش بود تماشا  كنم. اگر كسي از من مي پرسيد كه چرا زحمت اين كار را به خود مي دهم جواب قانع كننده اي نداشتم. فقط مي توانم بگويم صرفا از نگاه كردن به فيل وقتي تنها بود خوشم مي آمد و چيزي بيشتر از اين نبود. البته وقتي داخل خانه فيل تاريك مي شد ديگر نمي توانستم فيل را ببينم. ولي در ساعات اوليه شب وقتي كه نگهبان كارهاي فيل را انجام مي داد چراغ ها در تمام مدت روشن بود كه این فرصت خوبی بود كه تمام جزئيات را با دقت تماشا كنم.

وقتي فيل و نگهبان را براي اولين بار تنها ديدم چيزي كه مرا به خود جلب كرد دوستی يي بود كه بين آن دو وجود داشت- چيزي كه وقتي در انظار عمومي بودند هرگز از خود نشان نمي دادند. علاقه شان در هر حركتي پيدا بود. گويي در طول روز احساسات خود را نسبت به يكديگر ذخيره كرده و مواظب بودند كه كسي متوجه آن نشود و در هنگام شب وقتي كه مي توانستند تنها باشند آن را بروز می دادند. البته این به آن معنی نبود که وقتی آنها تنها بودند کاری متفاوت انجام می دادند. فيل فقط آنجا مي ايستاد و مثل هميشه مات و مبهوت، و نگهبان هم مشغول انجام وظايفي مي شد كه معمولا از يك نگهبان انتظار مي رفت . پشت فيل را با جاروب دسته بلندي  برس مي زد  تپاله های  گنده  فيل را جمع مي كرد و پس از آنكه فيل غذايش را مي خورد آن جا را تميز مي كرد. صميميت و اعتماد بين آن دو چيزي نبود كه بتوان ناديده‌اش گرفت. موقعي كه نگهبان كف خانه را جاروب مي كرد فيل خرطومش را تاب مي داد و با آن به پشت نگهبان مي زد. من دوست داشتم كه اين صحنه را نگاه كنم.

او پرسيد : " آيا هميشه به فيل ها علاقه داشته اي ؟- منظورم فقط آن فيل بخصوص نيست "

گفتم " خوب كه فكرش را مي كنم بله من فيل ها را دوست دارم . چيزي در مورد آنها هست كه هميشه مرا مجذوب مي كند. حدس مي زنم كه هميشه از آن‌ها خوشم مي آمده ولي نمي دانم چرا"

گفت: " فكر می کنم در آن روز چندم ماه مي بعد از غروب آفتاب تو تنها در بالاي تپه مشغول تماشا كردن فيل بوده اي"

" هفدهم مي در ساعت هفت بعد از ظهر٬ در آن موقع روزها خيلي بلند بود و آسمان روشنايي قرمزي داشت. ولي چراغ ها در خانه فيل روشن بودند"

" آيا چيزي درمورد فيل و نگهبان غيرعادي مي نمود"

" هم آره و هم نه " ولي من دقيقا نمي توانم بگويم. اين طور نبود كه آن دو درست جلوي من ايستاده باشند. احتمالا من قابل اعتمادترين شاهد دراين مورد نيستم "

" دقيقا چه اتفاقي افتاد؟"

جرعه ديگري از اسكاچي كه تا حدي آبكي شده بود فرو دادم. باران در بيرون پنجره همچنان مي باريد. نه تندتر          نه آهسته تر از پيش، بخشی ثابت از چشم‌اندازي كه هرگز تغيير نمي كرد.

" واقعا چيزي رخ نداده بود " فيل و نگهبان همان کاری را انجام مي دادند كه هميشه می کردند٬ تميز كردن غذاخوردن و به روش دوستانه خودشان با يكديگر بازي كردن. نه اينكه آنچه آن ها انجام مي دادند با قبل فرق داشت بلكه نحوه اي كه به نظر مي رسيدند. چيزي درمورد تعادل بين آنها "

" تعادل شان"

" اندازه شان- قد و قواره شان- به نظر می آمد که فيل و نگهبان اندازه ي  قد و قواره شان تا حدودي تغيير كرده بود. احساس می كردم كه اختلاف بين آن دو تا حدودي كم شده بود.

او براي مدتي نگاهش را روي ليوان مشروبش ثابت نگه داشت. مي شد ديد كه يخ آب شده و آب آن مثل جريان باريكی در اقيانوس- در داخل كوكتل راهش را ادامه مي دهد.

" منظورت اين است كه فيل كوچكتر شده بود"

 و يا " يا نگهبان بزرگ تر و يا هر دو آن ها به طور همزمان تغییر کرده بودند؟"

" و تو اين را به پليس نگفتي ؟ "

جواب دادم " نه- البته كه نه " مطمئن هستم كه آن ها حرف مرا باور نمي كردند و اگر به آن ها مي گفتم كه از بالای صخره درحال نگاه كردن فيل درآن زمان خاص بوده ام- آن وقت مظنون شماره يك به حساب مي آمدم"

" آيا هنوز مطمئن هستي كه اندازه قد و قواره شان تغییر کرده بود"

" احتمالا. من فقط مي توانم بگويم احتمالا. هيچ دليل خاصي هم ندارم. هنوز هم تكرار مي كنم كه من از فاصله دور و از آن دريچه آنها را نگاه می كردم " . ولي من بارها و بارها- نمي دانم چندين بار آنها را در اين وضعيت تماشا  كرده ام. برايم سخت است كه باوركنم در مورد چيز پيش و پا افتاده اي مثل تغيير در اندازه و قد و قواره شان اشتباه كرده باشم.

 در حقيقت در آن موقع اين شبهه برايم پيش آمد كه شايد چشمانم عوضي مي بينند- به همين جهت چندين بار چشمانم را باز و بسته كردم و سرم را هم تكاني دادم- ولي چشمانم عوضي نمي ديدند- فيل همان اندازه اي بود كه بود. اشتباه نكرده بودم كه فيل كوچكتر شده بود . به طوريكه در نگاه اول اين فكر برايم پيش آمد كه شهر صاحب يك فيل جديد با اندازه كوچكتر شده است. ولي اين فيل يك فيل جديد نبود و همان فيل قديمي بود منتهي با اندازه اي كوچك‌تر. تنها نتيجه‌ای كه مي شد گرفت اين بود كه بنابر هر دليلي فيل كوچك شده است. درحاليكه آنها را ورانداز مي كردم برايم آشكارشد كه تمام حالات و حركات اين فيل كوچك شبيه فيل قديمي پيراست. وقتي كه در شب نگهبان شست‌‌وشويش می داد با خوشحالي پاي راستش را بر زمين مي كوبيد و يا خرطومش را كه حالا تا حدودي باريك تر شده به پشت نگهبان مي زد.

چشم اندازاسرارآميزي بود. ازدريچه كه نگاه مي كردم اين احساس را داشتم كه درخانه فيل و نه درجاي ديگري يك نوع زمان متفاوت و دلهره آوردرجريان است. به نظرم آمد كه هم فيل و هم نگهبان با خوشحالي خود را با شرايط جديدي كه درحال تكوين بود و يا تقريبا درآن ها تكوين يافته بود وفق داده بودند.

 

رويهمرفته حدود نيم ساعتي شد كه خانه فيل را از آن بالا نگاه كردم. آن شب درساعت هفت و سي دقيقه خيلي زودتر از بقيه شب ها چراغ ها خاموش شدند و ازآن لحظه به بعد همه چيز درتاريكي فرو رفت. درهمان جايي كه بودم منتظرماندم تا شايد بارديگرچراغ ها روشن شوند ولي انتظار بيهوده بود و آن ها هرگز روشن نشدند. و اين آخرين باري كه من فيل را ديدم.

" پس بنابراين باورت اين است كه فيل كوچك و كوچك ترشد، آن قدركوچك كه توانست ازميان ميله ها عبوركرده و فراركند و يا اينكه به سادگي آب شد و به زمين رفت-همين- آيا اين چيزي است كه باورداري؟"

جواب دادم " نمي دانم٬ سعي مي كنم تا آن جا كه امكان دارد آنچه را كه با چشمانم ديده ام به خاطربياورم. راستش را بخواهي تصويري را كه من از اين واقعه در ذهن دارم آنقدر قوي است كه عملا برايم غيرممكن شده كه بيشتردراين مورد فكركنم.

و اين تمام آن چيزی بود كه من درمورد ناپديد شدن فيل مي توانستم بگويم. دلواپسي‌ام بي مورد نبود. داستان فيل آن قدر خاص و درحد خودش كامل بود كه جاي حرفي باقي نمي گذاشت و موضوع مناسبي براي صحبت بين يك زن و مرد جوان كه تازه با هم آشنا شده بودند نبود. پس ازاينكه داستانم را تمام كردم بين ما سكوتي حكمفرما شد. بعد ازصحبت درمورد فيلي كه ناپديد شده بود- داستاني كه هيچ راهي را براي ادامه بحث باقي نگذاشته بود. ديگر چيزي نمانده بود كه بتوان درمورد آن بيشتر حرف زد. با انگشتانش با لبه ليوان كوكتل بازي مي كرد و من درآن جا نشسته و كلماتي را كه روي زيرليواني ام نوشته شده بود بازخواني مي كردم. نمي بايست چيزي درمورد فيل به او مي گفتم. اين ازآن داستان هايي نبود كه تو مي توانستي براحتي براي هركسي بازگو كني.

بعد از سكوتی طولاني گفت " وقتي كه من دختركوچكی بودم گربه‌مان ناپديد شد ولي ناپديد شدن يك گربه كجا  و ناپديد شدن يك فيل كجا – آنها دوتا داستان متفاوت هستند".

" بله- واقعا قابل قياس نيستند٬ فقط كافي است كه به اختلاف قدو قواره شان فكركني "

نيم ساعت بعد، دربيرون هتل از يكديگرخداحافظي كرديم. او ناگهان يادش آمد كه چترش را درسالن انتظارهتل جا  گذاشته است٬  با آسانسوربالا رفته و آن را برايش آوردم- يك چتربه رنگ قرمزآجري با دسته اي بزرگ.

" تشكر مي كنم"

 "شب بخير"

و اين آخرين باربود كه او را ديدم. يك بار هم تلفني در مورد جزئيات يكي از مقاله هايي كه مجله او مي بايست در رابطه با محصولات شركت ما چاپ كند با هم حرف زديم. در موقع صحبت تلفني به فكرم رسيد كه جدا  او را براي يك شام به بيرون دعوت كنم ولي وقتي گوشي را گذاشتم فهميدم كه اين كار را نكرده ام. انگار برايم مهم نبود.

بعد از تجربه اي كه در مورد ناپديد شدن فيل داشتم بارها اين احساس بهم دست داد. اغلب شروع مي كنم به فكركردن كه مي خواسته ام كاري را انجام بدهم- ولي بعدا از تميز دادن نتايج احتمالي انجام يا عدم انجام آن ناتوان مي شوم. احساس مي كنم كه چيزهاي اطراف من تعادل طبيعي خود را از دست داده اند. گرچه شايد براي اين باشد كه حواسم خوب كار نمي كند. پس از ماجراي فيل تعادل وجودم به نوعي در هم ريخته- شايد به همين خاطر است كه پديده هاي بيروني به چشمم عجيب و غريب مي آيند. احتمالا در من مشكلي هست.  

روزنامه ها ديگرچيزي راجع به فيل نمي نويسند. بنظرمي رسد كه مردم فراموش كرده اند شهرمان دريك زماني صاحب يك فيل بوده است. علف هايي كه همه محوطه را فراگرفته بودند- حالاديگرخشك شده اند و منطقه حال و هواي زمستاني به خود گرفته

 

 

1-ابتكار عمل دفاعي استراتژيكي   (Strategic Defense Initiative (SDI

 

THE NEW YORKER, Nov. 18,1991

 

زمان ترجمه: بهمن 84

 

 

 

   

بازچاپ مطالب دوات ممنوع است؛ به مطالب دوات فقط می‌توانید لینک بدهید.

برگشت