گرداننده : رضا قاسمی نشريه ادبی

صفحه‌ی نخست

مقاله

داستان

شعر

گفت و گو

نمايشنامه

طنز

مواد خام ادبی

درباره‌ی دوات

تماس

دعوت به مراسم
 کتابخوانی

 


جان چيور
John Cheever
( 1912ـ 1982)
Picture of John Cheever, author of The Falconer; twentieth century American Literature

معركه ی راديو
ترجمه ی: نازنين قازياری

جيم و آيرين وسكات از جمله كسانی بودند كه به نظر مي آمد از درآمدی متوسط بر خوردارند، و در آماری كه از گزارش ها و خبر نامه های كالج بدست آمده ، نشان می داد كه اشخاص سخت كوش و محترمی هستند و اين موضوع موجب رضايت آنان بود. پدر و مادر دو فرزند بودند. در طبقه ی دوازدهم يك مجموعه ی آپارتمانی نزديك محله ی ساتون ۱ زندگی می كردند. بطور متوسط ۱۰/۱ بار در سال به تأتر می رفتند. و اميدوار بودند كه روزی در محله ی وست چست ۲ زندگی كنند. آيرين وسكات زنی بود دلنشين، ساده با موهای صافِ قهوه ای رنگ، پيشانی پهنی كه از روی آن نمی شد آينده ای را پيش بينی كرد. در هوای سرد كتی از پوست فيچ۳ می پوشيد كه گويا رنگش كرده بودند تا به مينك۴ شبيه شود . در مورد جيم، با اينكه او جوان تر از سنش به نظرنمی رسيد ، اما احساسش جوان تر از سنش بود. او موهای خاكستری اش را كوتاه نگه می داشت، و لباسش از همان نوعی بود كه در كلاسش در اندوور۵ می پوشيد. رفتار صادق، پر نشاط، و عامدا ساده ای داشت. فرق خانواده ی وسكات با دوستان و هم كلاسی ها و همسايه هايش فقط درعلاقه ی جدی شان به موسيقی بود. آن ها به كنسرت های زيادی رفته بودند ، با اين وجود به ندرت بازگويش می كردند ـ و بيشتر وقت آزادشان به شنيدن موسيقيی از راديو می گذشت.
راديوی آنها يك دستگاه قديمی ، حساس ، غيرقابل پيش بينی ، و غير قابل تعمير بود. هيچ كدامشان سر رشته ای از ساختمان مكانيكی راديو، يا وسائل برقی اطرافشان نداشتندـ و زمانی كه اين دستگاه قديمی خراب مي شد ، جيم با زدن ضربه های محكم به دو طرف جعبه آن را بكار می انداخت . در يك بعدازظهر يكشنبه درست وسط كواتر شوبرت، صدای راديو كاملا قطع شد. جيم از ضربه زدن های متوالی به جعبه ی دستگاه هيچ نتيجه ای نگرفت و شوبرت براي هميشه گم شد. جيم به آيرين قول يك راديوی جديد داد، و دوشنبه كه از كار برگشت به همسرش گفت كه راديو را خريده است و توضيح بيشتری نداد تا او را قافل گير كند.
بعدازظهر روز بعد راديو را آورده و جلوی در آشپزخانه گذاشته بودند. آيرين با كمك تعميركار و خدمتكارآن را از بسته بيرون آورده و به اتاق نشيمن برد. در همان اولين بر خورد ،آيرين از ظاهر بدريخت و هيكل بزرگ جعبه جا خورد. آيرين هميشه به دكور اتاق نشيمنش افتخار می كرد، مبلمان و رنگ آميزی اتاق ، درست مثل لباس هايش با دقت انتخاب شده بود ، و حال به نظر می آمد كه اين راديوی جديد مثل يك متجاوز ، صاحب و مالك خصوصی آن جا شده است.آيرين مات و مبهوت شماره ها و كليد های اين دستگاه بود و قبل از اينكه دوشاخه را به برق بزند و راديو را روشن كند ، آن را با دقت مطالعه كرد. شماره ها پر از چراغ های سبز زننده بود، و صدای ضعيف پيانويی شنيده ميشد. و اين صدا فقط چند لحظه ای ضعيف بود؛ سپس با سرعتی بيشتر از سرعت نور فضای آپارتمان را پُر كرد صدای موسيقی چنان پخش شد كه چينی زينتی از روی ميز به زمين پرتالب شد . آيرين فورا صدای راديو را كم كرد. نيروهای خشنی كه در اين كمد بزرگ و بيقواره گرفتار شده بودند، كار كردن با آن را دشوارمی كردند. كمی ديرتر، بچه ها از مدرسه برگشتند، آيرين به پارك ُبردشان . اواخر بعدازظهر بود كه او توانست سروقت راديو برگردد.
خدمتكار شام بچه ها را داده و منتظر تمام شدن حمامشان بود كه آيرين راديو را روشن كرد، صدايش را كم كرد، و به شنيدن كويينتد موتزارتی كه قبلا با آن آشنايی داشت نشست. صدای موسيقی كاملا واضح و صاف بود. پيش خود گفت: طنين صدای اين راديو بهتر از راديوی قبلی است و به اين نتيجه رسيد كه طنين صوتی چقدر می تواند در پخش صدا موثر باشد. وشايد بهتر است كه اين راديوی بدريخت را پشت مبل پنهان كند. اما همينكه خواست به آرامشی برسد، اختلال شروع شد . صدای ترق توروق و صدای سوختن فيوز، با سازهای زهی همراه شد . موتزارت ادامه داشت ، ولی در زمينه صدای خش خش ، آيرين را به ياد صدای دريا می انداخت كه خاطره ی نا خوش آيندی از آن داشت سپس پارازيت های ديگر نيز به آن افزوده شد. آيرين تمام پيچ های راديو را چرخاند ولی فرقی نكرد، سرانجام نااميد و عصبانی برجايش نشست، و سعی خاطر كرد مسير ملودی را دنبال كند. محور اصلی آسانسور ساختمان از كنار ديوار اتاق نشيمن می گذشت ، و همان سروصدای آسانسور بود كه سر نخی به او داد تا نوع پارازيت را پيدا كند . بالا و پايين رفتن و باز و بسته شدن دَرِ آسانسور، در بلندگوهای قوی راديو ايجاد پارازيت می كرد . و به اين حساسيت ، جريان برق همه نوع امواج را می گرفت . و هنگام پخش موسيقی موتزارت ، او صدای زنگ و شماره گير تلفن، صداي جارو برقی را نيز تشخيص می داد . و با دقت بيشتر ، حتی می توانست زنگ آسانسور و تلفن، ريش تراش برقی، صدای مخلوط كن ، حتی صدای كسانی كه در آپارتمان های اطرافش بودند را نيز تشخيص دهد . يك دستگاه قوی و
بدقواره، اشتباها حساس به صداهای گوش خراش، همان چيزی بود كه او خود را در برابرآن نااميد ديد ، بنابراين راديو را خاموش كرد و به سراغ بچه ها رفت .
آنشب هنگامی كه جيم به خانه آمد ، با اطمينان به طرف راديو رفت و كنترل را به دست گرفت. او نيز همان تجربه اي را كرد كه آيرين كرده بود. مردی در راديو صحبت می كرد ، بلافاصله صدايش با نيروی بسيار قوی ، آپارتمان را به لرزه در آورد. جيم صدا را كم كرد . يكی دو دقيقه بعد اختلال شروع شد زنگ تلفن و دَر ،همراه با بازو بسته شدن در آسانسور و صدای چرخش وسائل برقی پخت و پز . نوع صدا ها زمانی كه آيرين با راديو كار كرده بود تفاوت داشت؛ آخرين ريش تراش از برق قطع شده بود ، و جارو برقی هم ديگر كار نمی كرد و در جای خود گذاشته شده بود ، و انعكاس پارازيت، پس از غروب به سرعت تغيير كرده بود . جيم با پيچ های راديو وَر رفت ، تا از شَر صداها خلاص شود ولی تفاوتی نكرد ، سپس راديو را خاموش كرد و به آيرين گفت كه فردا صبح به فروشنده تلفن مي زند و حقش را كَف دستش می گذارد .
بعدازظهر روز بعد، هنگامی كه آيرين از قرار ملاقات ناهارش به خانه برگشت ، خدمتكار گفت كه مردی برای تعمير راديو آمده بود . آيرين پيش از اينكه كلاهش را از سر بر دارد و كت پوستش را در بياورد ، به طرف اتاق نشيمن رفت و راديو را امتحان كرد . از بلندگوهای دستگاه ، آهنگ قديمی ”والس ميسوری “پخش شد . او را به ياد گرامافون های مدل قديمی انداخت ، كه او در تابستان هايی كه در آنسوی درياچه می گذراند ، شنيده بود . آيرين منتظر ماند تا والس به آخر رسيد ، و منتظر تفسيری در مورد موسيقی بود، ولی بجز سكوت خبری نشد . و سپس پيچ راديو را چرخاند و با خوشحالی يك موسيقی قفقازی پيدا كردـ ضربه و كوبش پاهای برهنه در خاك و جيلينگو جيليگ سكه و جواهر ـ اما در پس زمينه صدای زنگ دَر و صداهای درهم و بر هم و شلوغ شنيده مي شد .
در اين موقع بچه ها به خانه رسيدند، و آيرين راديو را خاموش كرد و به اتاق بچه ها رفت.
آن شب وقتی جيم به خانه برگشت ، خسته بود، حمامی گرفت و لباسش را عوض كرد. سپس در اتاق نشيمن به آيرين ملحق شد . تازه راديو را روشن كرده بود كه خدمتكار آن ها را برای صرف شام صدا زد،راديو روشن ماند، و آن دو به سوی ميز شام رفتند.
جيم خسته تر از آن بود كه بخواهد حرفی بزند، و آيرين هم چيزی برای گفتن در مورد شام نداشت، پس فكرش از غذا به اثرات روغن جلايي كه بر روی شمعدانی ها باقی مانده بود جلب شد واز آنجا به موسيقی ی كه از راديو پخش می شد، چند دقيقه ای از موسيقی شوپن نگذشته بود ، كه ناگهان از صداي مردی در آن ميان قافل گير شد كه می گفت ”تو را به خدا كَتي“ ”هروقت ميام خونه تو بايد پيانو بزنی؟“ موسيقی قطع شد. زن گفت: ”اين تنها وقتيه كه می تونم پيانو بزنم“.”من همه ی روز و در اداره ام “. مرد گفت : ”منم همينطور“. مرد حرف زشتی در مورد پيانو زد ، و در را با شدت بست. موسيقی، پُر احساس و آرام دوباره شروع به نواختن كرد.
آيرين پرسيد” شنيدی“؟
جيم در حالی كه دِسرش رامی خورد گفت: ”چی را“؟.
”راديو را . وقتی داشت موسيقی ميزد،مَرده يه چيزی گفت ـ يه حرف زشت“.
”شايد يه قسمت از نمايش بود“.
آيرين گفت: ”فكر نمی كنم مربوط به نمايش بود“.
هر دو ميز شام را ترك كرده قهوه بدست به طرف اتاق نشيمن رفتندو آيرين از جيم خواست تا ايستگاه ديگری را امتحان كند . جيم پيچ راديو را چرخاند. مردی گفت ”بند جورابم را نديدی“؟ زنی جواب داد ”دكمه ی پشتم را ببند“. مرد دوباره پرسيد”بند جورابم كجاست“؟ زن گفت”اول دكمه ام را ببند بعد من بند جورابت را پيدا می كنم. جيم موج راديو را چرخاند. مردی گفت: ”كاشكی ته مونده ی سيبت را تو زير سيگاری نمی انداختی“. . . ”از بوش متنفرم“
جيم گفت : اين ديگه خيلی عجيبه“.
آيرين گفت: ”آره خيلی“.
جيم دوباره موج راديو را چرخاند. زنی با لحجه ی انگليسی گفت:” در ساحل كوروماندل(coromandel)جايی كه نخستين كدو تنبل ها روئيده بود، در ميان بيشه ها ، بوو ی كوچولو موچولو زندگی می كرد . دو صندلی ی كهنه داشت، با يك شمع نصفه، و يك كوزه ی بی دسته....“
آيرين با تعجب گفت ”وای خدای من “”اون پرستارِ خانه ی سوونی يه (Sweeney)“. صدا با لهجه ی انگليسی ادامه داد ”آنچه از مال دنيا داشت همين بود“. آيرين گفت : اونو خاموش كن، ممكنه صدای ما رو بشنوند. جيم راديو را خاموش كرد . آيرين گفت :” اون خانم آرمسترانگ پرستار سوونی بود“.”حتما داشت برای دختر كوچكشان كتاب می خوند، اون ها در شماره ی ب-۱۷ زندگی می كنند. من با خانم آرمسترانگ تو پارك حرف زدم. صداشو خوب می شناسم. حتما صدای ما هم از آپارتمان های ديگه شنيده ميشه “.
جيم گفت :”اين غير ممكنه“
آيرين با هيجان گفت: به هر حال اون صدای پرستار سوونی بود، من صداشو خوب می شناسم، خيلی خوب . فقط می ترسم ، اونا هم صدای ما رو بشنوند .
جيم پيچ راديو را چرخاند. اول در فاصله و سپس نزديكتر و نزديكتر، انگاربا باد آمده باشد، پرستار سوونی دوباره با آن لهجه ی اصيلش گفت:”بوو ی كوچولو موچولو همانجا نشسته بود كه كدو های تنبل روئيده بودند وگفت ”خانم جينگلی ، خانم جينگلی! ميشه بيای و زن من بشی ؟“
جيم بطرف راديو رفت و جلوی بلندگو فرياد زد ”اَلو“.
پرستار ادامه داد ”من از تنها بودن خسته شدم ،از زندگی در اين ساحل شنی فرسوده شدم ، اگه زن من بشی ، به زندگيم آرامش ميدی....“
آيرين گفت : فكر نمی كنم صدامونو بشنوه، يكی ديگه رو امتحان كن .
جيم پيچ راديو را چرخاند، و اتاق نشيمن پُر شد از جنجال و سروصدای كوكتل پارتی يی كه از حد معمول گذشته بود. يك نفر پيانو می زد و ديگری آواز ”ويفن پوف“(whiffenpoof) را می خواند، و صدای شور و هيجان حاضران، صدای پيانو را احاطه كرده بود. زنی با صدای بلند گفت ”باز هم ساندويچ بخوريد“. در ميان فرياد های خنده صدای ظرفی يا چيزی مثل آن شنيده شد، كه به زمين اصابت كرد.
آيرين گفت : اون بايد خانه ی فولر در شماره ی۱۱-ای باشه“. ”من می دونستم امروز پارتی دارند،من اونو تو مغازه ی مشروب فروشي ديدم . تو رو خدا اين معركه نيست ؟ ! ببين ، اگه می تونی آدمای خانه ی شماره ی ۱۸ ـ س رو پيدا كن.
وسكات ها آنشب را با شنيدن حرف هايي از صيد ماهیِ آزاد در كانادا، بازی بريج، نظرياتی در مورد فيلم های داخلی كه ظاهرا دو هفته در سی آيلند(sea Island) نمايش می دادند، و بگومگوی خانواده ای بد خلق درمورد اضافه برداشت از حساب بانكی شان ، زياده روی كردند . سپس با خستگی و خنده راديو را خاموش كرده و به رختخواب رفتند. نيمه های شب پسرشان از آنها آب خواست و آيرين ليوانی آب به اتاق او برد . هنوزبرای بيدار شدن خيلي زود بود. همسايه ها چراغ هاشان خاموش بود، و از پنجره ی اتاق خواب بچه ها خيابان خلوت را ميشد ديد.
آيرين به اتاق نشيمن رفت و راديو را روشن كرد. صدای گرفته ی سرفه ، يك ناله، و سپس صدایمردی كه می گفت ”عزيزم تو خوبی؟ “ زنی با صدايی بی رمق جواب داد ”آره“،”فكر می كنم خوبم“، و سپس با احساسات زياد اضافه كرد ،”ولی می دونی چارلی ، حس می كنم ديگه حوصله ی خودمو ندارم . بعضي وقت ها در تمام طول هفته فقط پونزده بيست دقيقه حوصله دارم . دلم نمي خواد ديگه پيش دكتر برم، صورت حساب اين دكترا بيش از اندازه زياده، چارلی، من ديگه مثل قديمم نيستم، ديگه مثل سابق نخواهم شد.“ آيرين حس كرد كه آنها جوان نيستند وازلرزش صدايشان ، به نظرمي رسيد كه ميان سال باشند. برای جلوگيری از افسردگی ناشی از اين گفتگو ، خود را از جلوی پنجره كنار كشيد ، لرزی در بدنش ايجاد شد ، و به رختخوابش برگشت .
صبح روز بعد ، صبحانه را آماده كرد و چون خدمتكار تا ساعت ده از اتاقش كه در طبقه ی زير زمين بود بيرون نمي آمد ، او موهای دخترش را بافت، دَم در منتظر بچه ها و شوهرش ماند تا به آسانسور برسند. بعد از آن به اتاق نشيمن رفت تا راديو را دوباره آزمايش كند. كودكی فرياد زد ”من مدرسه نميرم،من از مدرسه متنفرم،“زني با صدای عصباني گفت: ”تو بايد بری مدرسه “. ”ما هشتصد دلار داديم تا تو رو بفرستيم مدرسه، مُردی موندی بايد بری مدرسه“. ايستگاه بعدی ،صفحه ی خط دار و سائيده شده ی ”والس عزا“را پخش مي كرد. آيرين موج راديو را چرخاند و چرخاند و حريم چندين ميز صبحانه را بر هم زد .او صدای طرز كار هضم گوارش ، شهوت عشق ، تكبر مفتضحانه، ايمان ، و نااميدی، را از راديو شنيد .

آيرين همانطور كه ظاهرش نشان می داد ، از زندگی ساده و تقريبا مرفهی برخوردار بود ، و آن روز صبح بی پروايی و در جاهايی زبان تلخ و ناخوشايندی كه از بلندگوهای قوی راديو خارج شد ، نگران و گرفته اش كرده بود . همچنان به شنيدن راديو ادامه داد تا خدمتكار وارد شد . سپس فور‏‏‏‏ا راديو را خاموش كرد، با خود گفت كه اين موضوع بايد مخفی بماند.
آيرين آن روز با دوستانش قرار نهارداشت، كمي بعد از ساعت دوازده آپارتمانش را ترك كرد . وقتی آسانسور ايستاد، تعدادی زن در داخل آسانسور بودند . او به اندام برازنده و صورت ناآرام ، به كت پوست، و لباس های گلدار ، وكلاه هايشان ، خيره شد. متحير بود كه بداند كداميك از آن ها به ”سی آيلند“ رفته است ؟ كداميك از آن ها در برداشت حساب بانكی اش زياده روی كرده است ؟ آسانسور در طبقه ی دهم ايستاد و زنی با يك جفت سگ كوچك شكاری ”اسكای“ به آن ها ملحق شد. كپه ایی از مو بالای سرش بودو اشارپی از پوست مينك بر شانه داشت. "والس ميسوری" را زمزمه می كرد

آيرين با ناهارش دو مارتينی نوشيد ، و با نگاهی جستجوگر در دوستانش كندوكاو می كرد كه بداند راز آنها چيست. دوستان تصميم گرفتند بعد از ناهار به خريد بروند ، اما آيرين عذر خواست و به خانه رفت . به خدمتكار گفت كه كسی مزاحمش نشود ، سپس به اطاق نشيمن رفت ، درها را بست ، با فشار دكمه اي راديو را روشن كرد . در طول ساعات بعدازظهر چنين شنيد ، مِن و مِن كردن زنی كه عمه اش را سرگرم ميكرد ، به آخر رسيدن هيجان مهمانی ناهار ، و خانم مهمانداری كه خدمتكارش را در جريان مهمانان كوكتل پارتی قرار مي داد . مهماندار می كٌفت " اسكاچ بهتره رو به كسي كه موی سفيد نداره تعارف نكن "."قبل از اينكه اون چيزای تندو تعارف كنی ، سعی كن از شر اون خميره های جگر خلاص بشی"، پنج دلار داری به من قرض بدی ؟ می خوام به آسانسورچی انعام بدم ". همچنان كه بعدازظهر رو به پايان بود ، بر حرارت صحبت ها افزوده می شد. از جايی كه آيرين نشسته بود ، می تواست آسمان پهناور بر فراز رودخانه ی شرقی را ببيند . صدها ابر در آسمان بودند ، وزش باد جنوب زمستان را شكسته و ذرات كوچكش را به سمت شمال می راند ، و در راديو ، او می توانست صدای مهمانان كوكتل پارتی را بشنود كه وارد می شدند و برگشتن بچه ها و بازرگانان را از مدرسه واداره هاشان . زنی كٌفت " امروز صبح من يه الماس بزرگ روي زمين توالت پيدا كردم" " حتما از دستبند ی كه خانم دانستون ديشب تو دستش بود ، افتاده" مرد گفت " اونو می فروشيم "، "به جواهر فروشی خيابان مديسون برو اونو بفروش .خانم دانستون حتی متوجه كمبودشم نمی شه ، ولی دويست دلار خيلی بدرد مون می خوره ....،،،" پرستار سووينی مي خواند " زنگهای سن كلمنت می كٌويند پرتقال ها و ليموها "، زنگ های سن مارتين ميگويند " نيم ِپنی و پول های سياه ، زنگ ها در بيلی قديم می گويند" چه وقت ِدينت را می پردازی" ؟" زنی ناليد " اينكه علنی نيست"، و درپشت ، صدای هياهوی كوكتل پارتی می آمد . اين علنی نيست، يه عشق پنهانی يه . اين چيزی بود كه والتر فلورل گفت "اينكه علنی نيست ، يك عشق پنهانی يه " وبعد همان زن با صدای آهسته اضافه كرد " با يك نفرحرف بزن ، ترا به خدا عزيزم با كسی ديگه ، حرف بزن . اگه اون تو رو اينجا گير بياره كه وايستادی و با هيچكس حرف نمی زنی ، ما را از ليست مدعوين بيرون می آره ومن عاشق رفتن به اين جور پارتی ها هستم .
آن شب "وستكات" ها قرار بود برای شام به بيرون بروند، و هنگامی كه جيم به خانه آمد،آيرين داشت لباس می پوشيد. او غمگين و پريشان به نظر می رسيد، جيم برايش نوشيدنی آورد. قرار شامشان با دوستان ، در همان دور و بر بود، پياده به سمت محل قرارشان راه افتادند .
آسمان ، صاف و نورانی بود . يكی از آن شب های بهاری بسيار خوبی بود كه باعث به هيجان آمدن خاطرات و آرزوها مي شد ، و هوايی كه دستان و چهره شان را لمس می كرد ، به آن ها احساس نرمی ی مطبوعی می داد. گروه نوازندگان ارتشی در گوشه ی خيابان” jesus is sweater“را می نواختند . آيرين بازوی شوهرش را كشيد و او را دقيقه ای درآنجا متوقف كرد ،تا به موزيك گوش دهد . آيرين گفت " اونا واقعا آدمای نازنينی هستند ، مگه نه ؟" " چه چهره ی خوش آيندی دارند . در واقع اونا خيلی دلپذيرتر از كسانی هستند كه ما
می شناسيم ." ويك اسكناس از كيفش بيرون آورد وبطرفشان رفت و آن را در تنبورين انداخت . زمانی كه به سمت شوهرش برگشت، نگاهی سرشار از افسردگی در چهره اش نمايان بود كه او (جيم) قبلا با آن چهره آشنا نشده بود . و آن شب رفتار سر ميز شامش هم برای جيم عجيب جلوه كرد .او با بی احترامی صحبت خانم مهماندار را قطع كرد وبه مردمی كه در آنطرف ميز بودند با عصبانيت خيره شد زيرا كه فرزندان شان را تنبيه كرده بودند . هنگامی كه آن ها پياده به خانه بر می گشتند ، او هنوز آرام و متين بود ، آيرين به ستاره های بهاری رو كرد و با تعجب گفت" اون شمع های كوچيك چطور می تونند از اين همه فاصله ، نور بتابونند ،" " توی اين دنيای زشت ، چه قشنگ می درخشند ". آنشب آيرين منتظر ماند تا جيم به خواب رفت ، سپس به اطاق نشيمن رفت وراديو را روشن كرد .
شب بعد حدود ساعت شش بود كه جيم به خانه آمد . ، خدمتكارشان در را باز كرد جيم كلاه از سر برداشت ومشغول در آوردن كتش بود كه آيرين بطرف راهرو دويد . چهره اش از اشك خيس بود و موهايش برهم ريحته . فرياد زنان گفت " جيم برو به ۱۶- سي " "كتتو در نيار . برو به ۱۶- سی آقای آزبورن داره همسرشو كتك می زنه . اونا از ساعت چهار دارند دعوا مي كنند و حالا داره اونوكتك ميزنه . برو بالا ، جلوشو بگير.
جيم از راديوی اطاق نشيمن صدای فرياد ، حرف های ركيك ، و صدای تالاپ تالاپ شنيد . و گفت" ميدونی كه نبايد به اين جور چيزا كٌوش بدی "، و به طرف اطاق نشيمن رفت وپيچ راديو را چرخاند . وگفت " اين كار درست نيست "، " درست مثل اينه كه توی پنجره ی ديگران چشم بندازی ، تو نبايست به اين جور چيزا گوش بدی بايد خاموشش كنی“

آيرين هق هق كنان گفت" وای كه چه وحشتناك و ترسناكه ،" " تمام روزو داشتم گوش
می دادم چقدر مايوس كننده ست".
جيم گفت" خوب ، اگه اينقدر نااميد كننده ست ، چرا بهش گوش ميدی ؟ من اين لعنتی رو برای لذت تو خريدم ،" " اينهمه بابتش پول دادم . فكر كردم شايد تو رو خوشحال كنه . من ميخوام تو رو خوشحال كنم".
آيرين با ناله گفت " نه ، نه، نه، به من پرخاش نكن " و سرش را بر روي شانه ی جيم گذاشت . " اونای ديگه تمام روز بد دهنی می كردند همه حرفای ركيك ميزدند . همه نگران پولند . مادر خانم هاچينسون در فلوريدا از مرض سرطان رو به مرگه و اونا پول كافی ندارند اونوبه كلينيك مايو بفرستند . حداقل آقای هاچينسون، ميگه كه باندازه ی كافی پول نداره . بعضی زنا تو همين ساختمان با تعميركار رابطه ی نامشروع دارند- با تعميركار زشت كريه . حال آدم بهم
می خوره . و خانم مل ويل ناراحتی قلبی داره و آقای هندريكس در ماه آوريل شغلشو از دست ميده و خانم هندريكس ازهمه چيز وحشت داره و اون دختری كه "والس ميسوری" را ميزد، فاحشه ست، يه فاحشه ی معمولی ، و مرد آسانسورچی مرض سل گرفته و آقای آزبورن خانم آزبورن رو كتك ميزنه." او شيون كرد، بخود لرزيد ، اندوهگين بود و با كف دست اشك هايی كه از چهره اش روان بود پاك می كرد . جيم پرسيد، خوب چرا بايد به اونا گوش بدی؟ چرا بايد به چيزايی كه تو رو مضطرب و داغون می كنه گوش بدی ؟"
ّآيرين گريان جواب داد " وای نه ،نه ، نه،نه،""زندگی خيلی بد و وحشتناك و نكبت باره . ما هيچوقت مثل اونا نبوديم، مگه نه عزيزم ؟ بوديم ؟ منظورم اينه كه ما هميشه باهم خوب و متعادل بوديم وهمديگرو دوست داشتيم ، مگه نه ؟ما دوتا بچه داريم ، دو تا بچه ی زيبا . زندگی ی ما نكبت بار نيست ، هست عزيزم ؟ها ؟ سپس دست هايش را بدور گردن او حلقه زد و صورتش را بسمت پايين ، ورو به خودش كشيد . " ما خوشحاليم عزيزم مگه نه ؟ مگه نه ؟"
جيم با خستكٌی گفت " البته كه ما خوشحاليم " وسعي كرد بر خشمش غلبه كند . "البته كه خوشحاليم. فردا من اون راديوی لعنتی رو يا تعمير می كنم يا ميندازمش بيرون ." و در حالی كه موهايی نرمش را نوازش می كرد گفت "دختر بيچاره ی من"
آيرين پرسيد" منو دوست داری، نه" ؟ "ما ايرادگير ، يا نگران پول ، و يا نادرست نيستيم ؟ هستيم؟"
جيم كٌفت "نه عزيزم ".
صبح مردی آمد و راديو را تعمير كرد. آيرين با احتياط آن را روشن كرد و از شنيدن آگهی ي شراب كاليفرنيا ،آهنگی از سمفوني شماره ی ۹ بتهوون و همچنين ”اود تو جوی “( Ode to joy) شيلر خوشحال بود.“ تمام روز راديو را روشن گذاشت و هيچ چيز غير عادی از بلندگونشنيد .
وقتی جيم خانه آمد يك سوييت اسپانيايی درحال نواختن بود . پرسيد " همه چی خوبه ؟"
به نظر آيرين او رنگش پريده بود . آن ها پيش غذايی خوردند و به سر ميز شام رفتند وسپس آهنگ ”انويل چوروس“(Anvil chorus)از(ll Travatore) و به دنبالش ”لامر“(lamer) از ”ديبوسی“(Debussy) را شنيدند.
جيم گفت "من پول راديو رو امروز دادم " "چهارصد دلار شد اميدوارم يه كم ازش لذت ببری"
آيرين گفت "مطمين باش می برم "
جيم ادامه داد " چهارصد دلار مبلغ خيلی زياديه، خيلی بيشتر از بودجه ی منه"
"می خواستم يه چيزی برات بگيرم كه ازش لذت ببری . اين آخرين ولخرجی بود كه می تونستيم امسال بكنيم. می بينم تو هنوز پول لباستو ندادی صورت حسابشو رو روی ميز توالتت ديدم ". همينطور كه تو چشماش نگاه می كرد گفت چرا بمن گفتی كه پولشو دادی ؟ چرا دروغ گفتی ؟"
آيرين گفت "نمی خواستم نگران بشی ، جيم،" و كمی آب خورد. " خودم ميتونم پولشو بدم از مقرری اين ماهم. ماه قبل خرج روكشای صندلی بود و اون پارتی".
جيم گفت " تو بايد ياد بگيری چطوری خرج كنی ازين ببعد بيشتربايد مواظب خرج كردنت باشم ."بايد اينو بفهمی كه امسال به اندازه ی پارسال پول نداريم . امروز با ميشل جدی صحبت كردم . هيچكی هيچی نميخره . تمام وقتمونو واسه بالا بردن فروش صرف كرديم ، ميدونی كه چقدر طول ميكشه . ميدونی من به جوونی بر نمی گردم . سی و هفت سالمه . سال ديگه موهام شروع می كنه به سفيد شدن . چيزا به اون خوبی كه اميدوار بودم نشد . فكر هم نمی كنم هيچ چيز رو به بهبود بره . آيرين گفت " آره عزيزم"،
جيم گفت "بايد در خرج كردن صرفه جويی كنيم،" "بايد بفكر بچه هامون باشيم . بذار باهات رو راست باشم ، من خيلی نكٌران پول هستم . من از آينده اصلا مطمئن نيستم . هيچكس مطمئن نيست . اگه اتفاقی برام بيافته ، بيمه هست ، ولی پولش زياد دوام نمياره . سپس با لحن تلخی گفت من خيلی سخت تلاش می كنم تا تو و بچه ها راحت زندكٌی كنيد . "دلم نمی خواد تمام انرژی ، تمام جوانيم، برای كت پوست ، راديو ، روكش مبل و .....حروم بشه
آيرين گفت "خواهش می كنم جيم ،". "خواهش می كنم . صدای ما را می شنوند."
"كی صدای ما رو می شنوه ؟ " اِما" نميتونه صدای ما رو بشنوه."
"راديو "
جيم فرياد زد "اه كه حالم بهم خورد " "حالم به حد مرگ از اين مرد رندی ات بهم می خوره". راديو نميتونه صدای مارو بشنوه. هيچكس نمی تونه صدای مارو بشنوه. حالا اومديم و شنيدند ؟ كی اهميت ميده ؟
آيرين از سر ميز بلند شد و به اطاق نشيمن رفت . جيم دم در ايستاد و از همانجا فرياد می زد ." چرا يهو اينقدر پاك و بی گناه شدی ؟ چی تو رو يك شبه تبديل به دختر راهبه كرده ؟ تو جواهرات مادرتو قبل از اينكه وصيتشو بخونند دزديدی . تو حتی يك سنت از پول های خواهرتو كه مال اون بود بهش ندادی _ حتی اون موقعی كه بهش احتياج داشت . تو زندگی گريس هولند را سياه كردی، و چی شد اونهمه دلسوزی و فضيلتت ، وقتی كه رفتی كورتاژ كنی؟ من يادم نميره كه چقدر خونسرد بودی . بقچتو بستی و رفتی بچه تو به قتل برسونی درست متْل اينكه داری ميری” ناسو“۶ بدون هيچ دليلی، حتی يك دليل قانع كننده -"
آيرين برای يك دقيقه ايستاد پشتِ كمد زشت ، بی آبرو و بد نام و با دلی آشوب ، ولی دستش را روی پيچ راديو قرار داد و قبل از آن كه موسيقی و صدا را منهدم كند ، آرزو كرد كه شايد اين دستكٌاه به نرمی با او حرف بزند ، يا شايد صدای پرستار سووينی را بشنود . جيم همچنان از جلوی در فرياد مي كشيد . صدای راديو با وقار و بی طرف بود .
بلندگوهای قوی گفتند " صبح امروز فاجعه ی خط آهن در توكيو بيست ونه نفر را كشت.
يك آتش سوزی در بيمارستان كاتوليك در حومه ی بوفالو كه برای نكٌاهداری از كودكان نابينا بوسيله ی خواهران روحانی اداره مي شد، منهدم شد . درجه ی حرارت چهل و هفت است . رطوبت هوا به هشتادونه ميرسد ."

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- ساتون(Sutton)محله ايست در نيويورك
۲- وست چستر(Westchester)از محله های اعيان نشين در شمال نيويورك
۳-فيچ(fitch) نوعی گربه ی اروپايی كه در مناطق قطب زندگی می كند
۴-مينكMink)) جانوري شبيه به خز
۵-آندوور(Andover)از مدارس معروف در ايالت ماساچوست
۶-ناسو(Nassau)محلی تفريحی است در باهاما



برگرفته از :

THE ENORMOUS RADIO
BY: JOHN CHEEVER

ALFRED A . KNOPE NEW YORK،1978

کتابشناسی جان چيور

   

بازچاپ مطالب دوات ممنوع است؛ به مطالب دوات فقط می‌توانید لینک بدهید.

برگشت