/سايت رضا قاسمي  / الواح شيشه ای/  

نشريه ادبی

 

ساقي قهرمان

 

ها...

ها.. هنوز بخار گرم ازش بلند می‌شد.. آخه از خونه تا اينجا چه‌جوری گرم می‌مونه.. نگا کن دستاشو.. پوست تلخ رو صورتشو.. چينای زير چشم.. رو گونه .. رو گلوش.. شير مثل آبشار کف کرد ته کاسه .. زير لباسش شايد شيرقهوه قايم کرده که سرتو بچسبونی هورت بکشی..
هوا مثل باد به صورتش می‌خوره.. يا مياد تو.. همينجور کاسه به دست .. به شير گرم تازه نگاه می‌کنه.. خم شد رو کاسه.. لباش روی شير.. نمی‌خورد که.. يه جايی رو نگا می‌کرد.. لباتو بليس برو .. نه.. اصلا لازم نبود.. کاغذ؟ برای پرينتر.. لازم نيست.. تا حدودای غروب کار می‌کرد بعد می‌بست می‌رفت روی مبل .. حالش از هرچی تلويزيون به هم می‌خورد.. نه.. دوست داشت.. بعضی وقتا حالش بهم می‌خورد از هرچی تلويزيون.. کاسه چيپس رو تا ته خالی می‌کرد.. کار زياد. کار زياد. می‌گفت خودم می‌نويسم.. خوب از آب در ميومد.. خسته می‌شد مثل سگ.. پول خوب در مياورد. می‌رفت داونتاون.
به روی خودش نمی‌آورد.. آبجو.. نه. بيشتر وقتا قهوه. اگه کسی همراهش بود. همراهش هميشه کسی بود. با هم يک قهوه‌ای، چيزی، می‌خوردن و می‌گفت نه، من اونقدر که سرم شلوغه تنهايی رو نمی‌فهمم. بخصوص به اين آقای اسکندری‌ها نمی‌گفت.. بهشون می‌گفت اگه تو نبودی آره .. ولی تو هستی که .. تنها نيستم.. لبخند می زدن. هميشه می زدن. آقای اسکندری در يخچالو، گاهی، وا می‌کرد می‌گفت اين يخچال چه کوچيکه .. جا نداره.
دستش به کاسه می‌خورد. شير لبپر می زد. می‌ريخت رو انگورا که طبقه پايين بودن.. دوباره می‌شورم.. حالا انگور اگه تو شير بيفته خب خراب ميشه شير.. ميگم بزن يکی تو سرِ انگورا.. دوست ندارم دوست ندارم تو شير ول بشن .. دوست دارم ول بشن. تو شير.. انگورِ روشنِ زردِ سبزِ شيری.. بايد همين ته کوچه.. نه، از اونوری، ته کوچه باشه خونه‌ش.. صدای بوق چرخش بلند ميشه کاسه بلور.. دور نيست.. ها؟.. همين ته کوچه، نه، از اونوری.. حالا چرا گاو چرا گاو.. خب هميشه دلم می‌خواد تکون نخورم.. سنگين باشم مثل سنگ.. دستاش وا بشه دور کمر پهن سياه .. يا نه .. سياه.. از پشت سرم تا رو شاخام هرچی نگاه کنه تموم نشم.. سياه .. تکون نمی‌خورم.. چشمام درشت .. مثل حباب.. درشت.. يه جايی رو نگاه می‌کنه انگار از همه چی خبر داره،
نداره که. يه صدايی از دلم کنده می‌شه. ولی الآن نه. الآن نه. الآن که تنها نشسته رو مبل دلش نمی‌خواد گاو باشه. وقتای تنهايی، گاو بودن درد داره. يعنی اينجور وقتا بايد شکل خودت باشی تا بتونی رو خودت خم بشی.. حواست به تلويزيون نباشه.. همون سه تا انگشت که يکی يکی بری تو.. بشه تو آينه نگاه کرد وا که شد ببينی.. نه، برو وايبريتورو بيار.. نميشه خب .. پستونارو بگير تو دستت.. خب .. وا که شد اونوقت.. نگاه کنی .. اگه گاو باشی نميتونی.. گاهی چه دير می‌کنه.. ولی مياد.. صدای بوق چرخش بلند ميشه ... درو که وا کنی عطرِ ادوکلنش می‌پيچه.. کاسه رو دراز می‌کنی پيمانه رو خالی می‌کنه توش .. دوره عينکش طلاييه.. گرد.. نازک.. از چشماش يک خط پيداست.. دگمه پيرهنش از بالا بسته‌س .. تا پايين .. نميذاره.. دستاش سرخه.. سياه.. چغر.. حالا اين چغری دستا.. حالا اگه دستاشو بگيره دور سينه‌های گاو.. اين چغری دستا.. انگار سه بار.. چاربار.. به هر جا بخوره انگار سه بار.. گاو انگار هزار و يکی سينه داره.. نميتونه ولی نميتونه اينجوری سرشو بالا بياره ببينه يا سرشو پايين بياره ببينه.. کاسه رو بذار .. آها.. سرتو خم کن رو کاسه .. همونجور که ايستادی خم شو رو کاسه.. نميخوری که.. فقط لبات به شير گرم ميماله.. برميگردی طرف هال، رو به اتاق نشيمن.. لباتو می‌ليسی.. اين مقاله آخری، تمومش کن بره، تز اون دانشجو بداخلاقه‌س. سوادم نداره. ولی پشتکارش خوبه. خوب می‌خونه. سواد داره. شايد يه چيزايی نداره بنظر مياد سواد نداره. مگه سواد چيه. شايد شعور نداره. خب شعور نداره. اگه داشت چی.. هاهاها.. داره. شعورم داره. يه چيز ديگه‌س که نداره. کجه . رو صندلی که می شينه دسته کاغذارو وارسی کنه کجه .
چایمی‌خورين؟
لطفا.
ياقهوه دوس دارين؟
دارين؟
هردوش هس.
قهوه لطفا.
خب قهوه ميارم .




پنجره رو بست. سرده؟ در يخچالو وا می‌کنه، گاهی، ميگه چه کوچيکه.. حالا به خودش مربوطه.. از شير بدش مياد.. اصلا از من اصلا از من.. اصلا از شير بدش مياد.. اصلا از من.. حالا بيا کنارِ سرم وايستا.. شاخمو بگيرکه سرمو تکون ندم.. دست بکش روم .. وايستا پشت سرم .. دُمم مثل تسمه می‌خوره يه جايی .. حالا همونجور پشت سرم، دستاتو بذار دورم.. نه.. نشين .. نه.. ندوش .. خب حالا کجارو نگا کنم با اين چشما که قد يه پنجره‌ن ولی نمی‌چرخن؟.. حالا همينجور که وايستادی خم شو سرتو بذار روی کمر من .. سياهم پهن و سياه .. تکون نميخورم .. چه شيری دارم .. چه شيری از من مياد مثل جوب آب .. چطور شد شما شير فروش شدين ؟ جواب نميده .. يعنی که خب نميشه. ولی همين الآن که هيچکی نيست ، يکی ازين انگشتا ميماله روی گونه، مورمور نوک سينه رو در مياره. چرا حرف نميزنه.. اگه بزنه چی.. کاسه‌رو دراز می‌کنه طرفم.. پُر.. نگا می‌کنه.. چشماش وا می‌شه کاسه بلور.. همونجور چشم تو چشم من.. حرف نمی‌زنه .. اگه بزنه چی..
نشستم سر خيابون، طرفای غروب، بلند بلند .. رفتم سر ميز مهينی که خوب می‌شناسه منو .. که مهين خودمه.. يواش گفتم يک نفس .. رفتم درِ گوشش گفتم.. گفت چی؟.. بلند گفتم.. گفتم خب گاو نه، اصلا بگيم گاو نه، حالا تو چی دوست داری.. بگير خودت روشنش کن..
آقای اسکندری وايبريتورو خاموش می‌کنه می‌ذاره تو کشو.. خل.. انگار که وايبريتور آدمه.. دوست نداره ببينندش.. ها.. اينجوری .. نيم چرخ بخورم موهام می‌ريزه تو صورتم از لای موها نگاه می‌کنم.. دستام انگار دسته نخ رنگی کلاف می‌کنه دور صورتت.. پای چپ مياد بالا تا حدودای زانوی راست .. داره مياد ..
آخه چطور شد شما شير فروش شدين اونم به اين خوشگلی.. دستشو بگير بکش تو درو ببند.. نميشه چرخشو می برن.. خب برام بگو.. کی می‌دوشه شير گاوتون رو، شما خودتون .. يا زنتون می‌شينه رو چار پايه بغل سينه گاو.. موهاش شلال می‌خوره کنار سينه گاو .. عرق می‌شينه رو پيشونی.. کی‌ می‌دوشه ؟ دستشو می‌ماله رو دل گاو.. دستاش مثل دستای شماس؟ شما.. می‌شينين روی چارپايه بغل سينه‌گاو.. ها؟ ها..
 دسامبر۹۹

 

 

صفحه‌ی نخست

داستان

شعر

مقاله

نمايشنامه

گفت و گو

طنز

مواد خام ادبی

درباره‌ی دوات

تماس
 

 

بازچاپ مطالب دوات ممنوع است؛ مگر آنکه به دوات لينک بدهيد.

برگشت