رضا قاسمی
کتابِ
ازها
(بخشی از کتاب)
مقدمه:
از نامه به یک دوست، در ربط با «وردی که
بره ها می خوانند»:
«می دانی، آنوقت ها، مثل حالا که فیسبوکنویسی میکنم،
وبلاگنویسی میکردم. یکهو به سرم زد
که این چرندیاتی را که به بطالت
مینویسم نظم و نسقدار بنویسم؛ شاید
شد رمان. حالا هم، رضا را چه دیده ای،
یک وقت ممکن است به سرم بزند این
فیسبوکیاتی را که مینویسم با یک نخی
در وسط بنویسم؛ حالا اسمش بشود رمان
یا داستان بلند یا هرچه، خیلی در بند
نیستم. غرض «فیس»ی است کز ما «بوک»
ماند.»
و به این ترتیب «کتاب ازها» زاده شد. کتابی که تازه در
اول راه است و اینجا فقط 22 بند اول
آن را میخوانید.
آنچه روشن است
این کتاب رمان نیست، داستان بلند هم
نیست، اصلاَ داستان نیست. نوعی تاملات
شاعرانه است شاید. شاید هم همان
«هرچه».
1
از قلب
تازه، در آستانهی شصت و يک سالگی، میفهمم چرا قلب در طرف
چپ بدن است؛ در ضعيفترين قسمت آن!
خوشا آن کسی که چپ دست است.
2
از اخلاق قدیمیها
قدیم، توی هر خانهای پاشنهکش هم بود؛ یعنی پای آدم توی
کفش خودش هم به سختی میرفت. حالا
چطور پایشان را میکردند توی کفش
دیگران نمیدانم.
3
از پدران و فرزندان
پیش از انقلاب پدران و مادرانی بودند که هفتهای
یک بار میرفتند به شاهعبدالعظیم یا
حضرت معصومه. حالا پدران و مادرانی
هستند که هفتهای یک بار میروند به
بهشتزهرا یا، از آن بدتر، به اوین.
انگار یک بار هم باید تاریخمان را از
روی مسیرهایی بنویسیم که پدران و
مادران رفتهاند به جبر سرنوشتِ
فرزندان.
برای ترسیم چنین مسیری استفاده از «گوگل ارث» الزامیست.
فرزند یکی از این پدر و مادرها را
میشناسم که نزدیک قطب شمال زندگی
میکند. در پاریس پدر و مادری روستائی
را دیدم مرد عرقچین داشت و زن چادر و
روسری ی گلدار. این پدر و مادر شاید
هرگز پایشان را از روستا بیرون
نمیگذاشتند اگر دختر به پاریس پناه
نیاورده بود. انقلاب اسلامی انفجاری
اتمی بود در خانهی وجود ما.
4
از مبارزه
فرقی نمیکند که خیابانها را مردم تصرف کنند یا، به خاطر
ترس از حضور مردم، پلیس آنجا را اشغال
کند. در هر صورت این اراده مردم است
که خیابانها را به تصرف خود درآورده.
5
از
سه نقطهها
بعد
از انقلاب
رسم شد به جای کلمه «الله» سه نقطه
بگذارند چون گمان میرفت
مردم
با روزنامه
کارهای بد بد بکنند. انترنت که راه
افتاد همین سه نقطهها به
نشریات
مجازی هم
سرایت کرد. یعنی اینها گمان میکنند
مردم ممکن
است
کجایشان را با
اکران
کامپیوتر پاک بکنند؟
6
از زبان فارسی
در زبان فارسی تعداد ترکیباتی که با کلمه «زن» ساخته شده
حدوداَ دویست و پنجاه تاست؛ تقریباَ
پنج برابر ترکیباتی که با کلمه «مرد»
ساخته شده. اما غالب این ترکیبات ربطی
ندارد به خود «زن» : بیل زن، همزن...
آن چندتایی هم که ربط دارد غالبا
َبرمیگردد به امور بیناموسی:
دبالزن(مردی که با زنان پیر مقاربت
کند)، طبقزن(ترجمهاش خیلی بیناموسی
میشود. به رسالههای مراجع مراجعه
فرمائید). عجالتاَ اکتفا میکنیم به
شعری از خاقانی:
اهل بغداد را زنان بینی
طبقات طبق زنان بینی
7
از عقاید ملت ما
مردمی که عیدِ هر سال به هم میگویند «صدسال به این سالها»
آيا واقعاَ به تغییر هم عقیدهای
دارند؟
8
از شعر و شاعری
مدتی است جماعت تک پران، کثرالله امثالهم، برای نیل به
«شکوفایی اقتصادی» روآورده اند به
ایمیل. شاید شما هم دریافت کرده
باشید. امروز دیدم برای «هدفمند کردن
دادانهها» مترجم گوگل را هم به خدمت
گرفتهاند. رفقای «نحوشکن» بشتابيد که
این دیگر آخر شعر و شاعری است:
«سلام
است. متر من »23 سال خانم. که من پیدا کردم و در اینجا
مشخصات خود را که به من الهام گرفته
است. خواهد بود به خوبی دریافت پاسخ
شما هستیم.
یک روز زیبا.
ریتا.»
«است»! چه پرقدرت است و رازآلود این کلمه. اگر پیمبر بودم
کتابم را با این کلمه آغاز میکردم:
است!
9
از نیروگاه اتمی فوکوشیما
به گمانم ما باید انفجار در نیروگاه اتمی فوکوشیما را بیش
از اینها جدی بگیریم. آخر، هیچ ملتی
به این ضربالمثل ژاپنی آن اندازه
اعتقاد ندارد که ما: وقتی میتوانی
راه بروی ندو. وقتی میتوانی بایستی
راه نرو. ولی از همه بهتر درازکشیدن
است.
10
از تاریکی
از تاریکی میترسیم، حتا اگر کسی در آنجا نباشد. و درست به
دلیل وجود همین«هیچکس» است که
میترسیم. در تاریکیی بیابان، برخورد
با کودکی خردسال همانقدر هراس آور است
که برخورد با غولی بی شاخ و دم. آخر،
هر دو همان«هیچکس» اند.
11
از قابلیتهای زبان فارسی
در نامه به دوستی نوشتم: « ... میدانستم که اینطور وقتها
چسب سوپرگلو معجزه میکند. پسرم آنجا
بود. فرستادمش بخرد. رفت خرید آورد.»
به اینجا که رسیدم دست از نوشتن
کشیدم. اتفاق جالبی افتاده بود. جمله
آخر فقط سه فعل بود! بی هیچ نیاز به
فاعل، حرف ربط یا مفعول. از این
قابلیت زبان فارسی به وجد آمدم.
12
از انسان
انسان سوراخی است که زائدهای به نام نسوراخ به دورش تنیده
شده. اگر گمان میکنید انسان موجود
شریفی است بدانید که این سوراخ که یک
سرش دهان نامیده میشود و سر دیگرش
مقعد، از طریق استثمار نسوراخ، در
مدتی نزدیک به هفتاد سال یک جنگ جهانی
شخصی به راه میاندازد که فهرست
تقریبی برخی از قربانیانش اینهاست:
3000 مرغ
30 گوسفند
3 بز
2 گاو
3000 ماهی
60000 میگو
10 بوقلمون
4 مرغابی
10 خرگوش
10 خوک
20 کبوتر
100 گنجشک
2 کبک
1 آهو
1 گوزن
1000 قورباغه
1000 خرچنگ
100 تیهو
10000 ملخ
1000 حلزون
10000 صدف دریائی
50 اختاپوس
100000 سوسک
100 موش
490 تخمک
میلیاردها اسپرم
میلیونها پشه و مگس
میلیاردها میکرب و ویروس و باکتری
...
13
از آفرینش جهان
خداوند در شش روز جهان را بی هیچ «آف» رید و در هفتم روز
استراحت فرمود.
تورات به روایت مرقاس
14
از کلمات
چه ذوقی به خرج دادهاند نیاکان ما وقتی برای بیان گریه «هق
هق» را ساختهاند. نهایت خوش
ذوقیشان اما برعکسکردن همین دو حرف
بوده است برای بیانِ خنده: قهقه(قه
قه).
15
از مرگ
برای نمایش حضور خود از شش سو، مرگ به چیزی نیاز دارد که
مقاومت نشان بدهد در برابر مرگ . یک
جسد چه زود محو میشود در طبیعت. اما
خانهای متروکه، یک مزرعه، یک کارخانه
یا یک شهر متروکه میتواند هزاران سال
حضور مرگ را نمایش بدهد «با اسبک و با
زینک». «سربسته به زرینک».
16
از مرگ 2
جوانی یعنی غیاب کامل جسم. در پیریست که اعضاء بدن یکی یکی
حضور خودشان را اعلام میکنند؛ قلب،
ریه، زانوها، کمر، چشم ها، گوش ها...
حضوری که بدون استثناء دردناک است.
مرگ جسمیت بخشیدنِ کامل است به جسم.
17
از تنهایی
ازغرایب زندگیام، گوسپندی دیدم سرش بریده، پوستیناش
دریده، لاشهاش به قناره و طناب از
درختی آویزان، سینهاش تا به شکم
شکافته، به ضربهی ساطور ستون فقراتش
دو نیم میکردند اما قلبش میتپید
هنوز. شانههایم لرزید: « ایلویی
ایلویی لما سبقتنی» و گریستم اما
نه بر تنهائی مسیح، بر تنهائی این
قلبی که هیچ رسالتی نداشت اما در
همهی افلاک یکی نبود که بگوید:
بایست! بایست، ای قلب بیهوده!
18
از بهرهکشی
میگویند انزال سریع تمهید طبیعت است برای تضمین تداوم حیات
به روزگاری که همه نوع خطری، از جمله
خطرحملهی حیوانات وحشی، فرصت
نمیداده به یک جفتگیری ی سرِ صبر. به
همین سیاق میتوان پرسید آیا «بهره
کشی» خویی نیست که طبیعت در ما نهاده
است تا از همان بدو تولد چنگ بیندازیم
به پستان مادر؟
تنها آن کس که تنهایی را انتخاب کرده میتواند مدعی شود که
دیگر وداع کرده با خوی بهره کشی.
19
از رسیدن به خود:
وقتی سعی کرد«خودش» باشد دید تازه تبدیل شده است به «
دیگری».
20
از جنون
جنون کودتای نظامی عقل است علیه ریاضیات. حکومتِ تازه یک
« نااتحاد جماهیر شعروی» است به ریاست
شاعری ازدسترفته.
21
از شاعران
شاعران
ازدسترفته
جنونشان را در زندگیشان پیاده
میکنند و شاعران بزرگ در کارهایشان.
22
از سعی
رمق به سعی ساقی. و بعد... ساقی به سعی رمق. اما تراژدی
اینجاست که ساقی خود آدم باشد. و
خب... از خودساقیگری چه باک اگر که
هندسهی آدم خوب باشد و حسابش بد؟
ادامه دارد