نشريه ادبی


بابک غفاری
4 شعر

 

آسمان آکنده از عطری عجيب
پرنده را از روی اقاقيا می ربايد
بوی پرهای پرنده اقاقيا را ديوانه کرده است
/
آسمان را کنار می زنم
روبرويم پنجره ای است که اقاقيا در آن لانه کرده است

***

سپيده دم از مرگ می ترسيد
رفت و خود را پشت پرنده ای پنهان کرد
پرنده پريد و رفت
پرنده گان ديگری هم آمدند و روبروی سپيده دم نشستند
و پريدند

***

می خواهم جایی بروم که خودم را نبینم
چشمانم را می بندم
خودم را می بینم
که با اسم مستعار
در جایی شبیه به قاف
غارنشین شده ام
بدبخت دیوارهای غار
چقدر چاقو خورده اند
تا من شاعر شوم
و عشق را
عشق را
عشق را
عشق را
انگار نوار گیر کرده است

***

بشقاب ها که خالی شدند
سر و صدای قاشق ها که زياد
ديوار از پشت خودش آمد و نشست
فرش فکرش را هم نمی کرد
پنجره از بيرونش دور تر رفت و زمين در زمين فرو
ابر ها می رقصيدند و موسيقی باد
در همين هنگام بشقاب پرنده ای که هر روز راس همين زمان
از همين مکان نمی گذشت نيامد
و اتفاقی که نمی بايست می افتاد نيفتاد
عجيب است!
من هر روز موزاييک های حياط را جا به جا می کنم

 

صفحه‌ی نخست

داستان

شعر

مقاله

نمايشنامه

گفت و گو

طنز

مواد خام ادبی

درباره‌ی دوات

تماس
 


 

 

بازچاپ مطالب دوات ممنوع است؛ مگر آنکه به دوات لينک بدهيد.

برگشت